زنگان-کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

ارسال مطلب
مهرزنجان
حرف تو

بسیج و بصیرت

سیب

----- شما در زنگان هستید zanghan.ir -----

زنگان جایی برای نخبگان وبلاگ نویسان "زنجانی"

تیتر بزنید جایزه بگیرید
 تیتر بزنید جایزه بگیرید
آخرین نظرات
معرفی کتاب
 معرفی کتاب
پیوندهای روزانه
پیوندها
 مصاحبه با وبلاگ نویسان

۱۸۹ مطلب با موضوع «مذهبی نوشت :: شهدا نوشت» ثبت شده است

ارمنی انقلابی! (سالروز ورود آزادگان)

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۲۵ ق.ظ

وبلاگ ستارگان نوشت

یک اسیر عراقی نقل می کرد، در عملیاتی سرلشکر ماهر عبدالرشید فرمانده سپاه هفتم عراق می بیند یکی از درجه دارهایش یک اسیر ایرانی را به باد کتک گرفته و دست بردارش نیست.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

ماجرای گردان زنان غواص!!

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۴۹ ق.ظ

وبلاگ پرده اسرار نوشت 

وقتی شهید ملکی که یک روحانی بود خود را برای اعزام به جبهه‌های حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به گردان حضرت زینب (سلام الله علیها) بروی.
شهید ملکی با این تصور که گردان حضرت زینب (سلام الله علیها) متعلق به خواهران است به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

هور شمالی 11

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۳۳ ق.ظ

وبلاگ آن روزها نوشت

پس از آن غوغای شور انگیز هر یک از گردان ها در محل استقرار خود  نماز مغرب  را به جماعت خواندند و پس از نماز نوای دعا های دستجمعی در فضا پیچید. بچه ها با برپایی دعای توسل برای پیروزی رزمندگانی که آن شب می خواستند عملیات والفجر6 را شروع کنند دعا کردند. بعد از دعا آمدیم تا آماده ی حرکت شویم، ولی فرمانده به من گفت حالا امشب را خوب بخوابید.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

خاکریز خاطرات

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۰۸ ق.ظ

وبلاگ چتر وارونه نوشت

خاکریز خاطرات

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

هور شمالی10

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۴۵ ق.ظ

وبلاگ آن روزها نوشت

 سرنشینان اتوبوس خوابیده بودند.طلوع فجر صادق بود که من از خواب بیدار شدم واز درون اتو بوس نگاهی به بیرون انداختم دیدم که اتوبوسها ی دیگراز حرکت باز ایستاده و بچه ها به سرعت پیاده می شوند . این شتاب به خاطر این بود که اتوبوس ها می بایست قبل از روشن شدن هوا منطقه را ترک کنند تا دشمن از حضور این همه نیرو در این منطقه اطلاع پیدا نکند.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

نامه شهیددانشجو احمدحقیقت به پدرومادرش

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۰۶ ق.ظ

وبلاگ عکس هشت نوشت

سلام به پدر و مادر گرامی 
پس از تقدیم عرض سلام امیدوارم که حالتان خوب بوده باشد و سلامتی و موفقیت شما را از خدای باری تعالی خواستارم . اگر از احوالات اینجانب خواسته باشید سلامتی برقرار است شما هیچ گونه نگرانی از جانب من نداشته باشیدچون من خوشحال از این هستم که برای دفاع از آزادی و آرمان و ناموس برای مادر خود آب و خاک وطن در مرز کشور می رزمم و همچون یک مار زهر آگین و شیر غران به دشمن حمله می کنم اگر او یک من البته اول کمرش را از بیخ خواهم شکست و بعد زهر خود را به او تزریق می کنم .شهیددانشجوی زنجان احمدحقیقت

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

همه اجرها در گمنامی ست...

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۳ ق.ظ

وبلاگ ستارگان نوشت

شبی که گذشت ساعت ده شب برای یه برنامه کاری با دوستان به مزار شهدا رفتیم تا بقول خودمون جلسه ی فرهنگی داشته باشیم.

وقتی وارد گلزار شهدا شدم با صحنه ی مواجه شدم که شرمنده شدم.که چقدر از قافله اخلاص به دورم!!!

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

هور شمالی 9

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۳ ب.ظ

وبلاگ آن روزها نوشت

در حالی که اعزام مردم همچنان ادامه داشت، ایران ازمنطقه دربندیخان عراق عملیاتی را انجام داد . ما که می دانستیم عملیات اصلی ایران همیشه در جنوب است فهمیدیم که این عملیات ایذایی و به منظور گمراه سازی دشمن و پراکنده سازی نیروهای عراقی است. بعد از چند روز زنگ عملیات والفجر پنج با هیجانی عجیب همراه با مارش نظامی از رادیو به گوش رسید و این عملیات در منطقه ­ی "چنگوله" حدّ فاصل "مهران ودهلران" بود.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

گرمای تابستان... روزه... تشنگی...

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۲۴ ق.ظ

وبلاگ ستارگان نوشت

 تیرماه بود که عملیات رمضان شروع شد،درست توی ماه مبارک رمضان

گرمای بالای ۵۰ درجه آدم رو کلافه می کرد،حالا حساب کنین روزه باشی و تو این گرما بخوای بجنگی

اونقدر آفتاب داغ می شد که اسلحه ها دستامون رو می سوزوند،تازه سختی زمانی شروع شد که عملیات لو رفت و بچه ها محاصره شدند ، خیلی ها مظلومانه به شهادت رسیدند...

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

موزه ای که ارزش دیدن دارد

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۲ ق.ظ

وبلاگ چتر وارونه نوشت

زنجان شهری که  با تاریخچه ی استوارش در خود مردانی را پرورش و به این مرز و بوم تقدیم داشته است مردانش را بدلیل مردانگی جوانان غیور غواص شهیدش شناخته شده است.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

هورشمالی 8

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۱ ق.ظ

وبلاگ آن روزها نوشت

در منطقه ی سایت ، چندین رزمایش و تمرین انجام دادیم که عمدتاً به صورت پیاده روی های طولانی انجام می شد.  یک شب در حد دوازده کیلومتر راهپیمایی کردیم که کف پاهایمان تاول زد.همان شب با یکی از فرماندهان به نام آقای فرشچی آشنا شدم . بعد از آن از آقای فرشچی هیچ اطلاعی ندارم. وقتی نام فرشچی را شنیدم با خود گفتم این مشهدی ها چه فامیل های جالبی دارند!  همه از جنس پوشاک ، عبایی ، حریرچی، یشالچی ، فرشچی ، قالیباف و...!

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

هور شمالی 7

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۵ ق.ظ

وبلاگ آن روزها نوشت

شهید رجب نیا – سرپرست گروه ما - به چادر ما آمد و گفت امروز باید برویم پیش آقای طاهری مسئول عقیدتی لشگر . بعد از نماز مغرب و عشا رفتیم چادر عقیدتی لشگر و دیدیم که همه ی طلبه های موجود در لشگر که بیش از بیست نفر می شدند آنجا دعوت شده اند و آقای طاهری که یک روحانی سید خوشگلی بود با محبت فراوان با ما برخورد کرد و برای ما در باره ی اهمیت جهاد در اسلام سخن گفت .درمیان صحبت هایش به اطاعت از فرماندهی اشاره کرد وبه داستان عبدالله بن جهش اشاره کرد که من برای اولین بار نام جهش را می شنیدم!

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

نامه شهیدابوالفضل نوری به پدرش

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۱ ق.ظ

وبلاگ عکس هشت نوشت

نامه شهیدابوالفضل نوری به پدرش(متن را در ادامه مطلب بخوانید)

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

رهبر اگر فرمان دهد جان را فدایش میکنیم

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۲۶ ق.ظ

وبلاگ ستارگان نوشت

شهید رجبعلی کیاشمشکی:

" وظیفه خود می دانم به فرمان امام امت، خمینی بزرگ،

جان ناچیزم را در راه الله، هستی بخش جهان اهدا کنم."

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

ده خاطره از شهید چمران/ وقتی امام دلش برای چمران تنگ شد

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۲۶ ق.ظ

وبلاگ هیئت اباصالح نوشت

امروز 30 خرداد ماه مصادف با سالگرد شهادت بزرگمردی است که در اوج مراتب علمی قرار داشت و بسیاری از جوامع دانشگاهی بین المللی تشنه حضور او بودند؛ اما احساس تکلیف کرد و جبهه های حق علیه باطل را برای عروجش برگزید...

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

سردار پاسدار "حسین رمضانی" جانباز سرافراز 70 درصدزنجانی به جمع هم رزمان شهیدش پیوست

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۴۶ ق.ظ

وبلاگ ناگفته های یک بسیجی نوشت

سردار سرافراز پاسدار رمضانی پس از تحمل 32 سال رنج ناشی از مجروحیت، ساعت 23 شنبه شب هفته جاری در بیمارستان خاتم الانبیا تهران دعوت حق را لبیک و به جمع همرزمان خود پیوست.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

هور شمالی6

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ق.ظ

وبلاگ آن روزها نوشت

بعضی از دوستان طلبه ی دیگری هم که باهم آمده بودیم مانند زنده یاد سید رضا حسینی و قاسم جعفری در چادر مجاور ما بودند و من به آنجا هم رفت و آمد داشتم. مرد چاقی بود به نام حاجی عباس که زبان های ترکی و کردی و روسی را هم بلد بود . او راننده ی ماشین سنگین بود و ساکش پر بود از آجیل و ادویه جات و علفیات ! . آدم دنیا دیده ای بود.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

داعشی ها؛ اسلام یعنی این....

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۰۷ ق.ظ

وبلاگ ستارگان نوشت

اسرای عراقی دستگیر شده توسط نیروهای ایرانی

در کردستان،یکی ازاعضای گروهک های ضدانقلاب رااسیر کردیم و بردیم پیش شهید حسین قجه ای، حسین گفت: " اگر من به دست تو اسیر می شدم، با من چه می کردی؟ "

آن شخص با گستاخی گفت: می بردم تحویل فرماندهی می دادم و بیست هزار تومان جایزه    میگرفتم. او هم تو را می کشت.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

هور شمالی 5

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۰۷ ق.ظ

وبلاگ آن روز ها نوشت

قبل از مراسم صبحگاه ، - یعنی اولین و آخرین مراسم صبحگاهی که من اجرایش کردم- یک رزمنده ی بجنوردی به نام آقای غیاثی(قیاسی) پیشم آمد و گفت من قاری قرآن هستم ! او با اکثر رفقای طلبه ما آشنا بود و گفت  دوست دارم قرآن صبحگاه رامن قرائت کنم . من هم بلافاصله بی آنکه صدا و قرائت او را آزمایش کنم، قبول کردم. ولی همینکه پشت تریبون و در برابر جمعیت چند هزاری قرار گرفت خودش را باخت . صدای نه چندان خوبش ، به همراه دستانش لرزید و هیچکس نفهمید که او چه می خواند. با اشاره ی من «صدق الله » خواند و قرائت را تمام کرد.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

هور شمالی 4

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۳۳ ق.ظ

وبلاگ آن روزها نوشت

 همزمان با طلوع آفتاب ، اتوبوس ها در منطقه ی «چنانه» (سایت چهار و پنج ) متوقف شدند راننده های اتوبوس طبق معمول عجله داشتند و دنبال این بودند که از مسئولان لشگر برگه ی خروج از منطقه بگیرند. آنها مرد سی ساله ای را که تیپش به فرماندهی می خورد دوره کرده بودند و با ادبیات مخصوص خودشان! می گفتند «داداش ، جون مادرت ، ما رو علاف بیابونا نکن!کار و زندگی داریما» 

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان
صفحه اصلی
درباره ما
تماس با ما
ثبت وبلاگ
گلدون وبلاگی
ارسال مطلب
فا تولز ، ابزار رایگان وبمستر