هور شمالی 5
وبلاگ آن روز ها نوشت
قبل از مراسم صبحگاه ، - یعنی اولین و آخرین مراسم صبحگاهی که من اجرایش کردم- یک رزمنده ی بجنوردی به نام آقای غیاثی(قیاسی) پیشم آمد و گفت من قاری قرآن هستم ! او با اکثر رفقای طلبه ما آشنا بود و گفت دوست دارم قرآن صبحگاه رامن قرائت کنم . من هم بلافاصله بی آنکه صدا و قرائت او را آزمایش کنم، قبول کردم. ولی همینکه پشت تریبون و در برابر جمعیت چند هزاری قرار گرفت خودش را باخت . صدای نه چندان خوبش ، به همراه دستانش لرزید و هیچکس نفهمید که او چه می خواند. با اشاره ی من «صدق الله » خواند و قرائت را تمام کرد.
اما ضایع شدن من خیلی بدتر از اینها بود. من همینکه پشت تریبون قرار گرفتم بعد از بسم الله با صدای رسا گفتم : « برادران رزمنده ، نمی خواهم شما را در این هوای سرد در این فضا معطل کنم و... همینکه گفتم هوای «سرد» ، خنده ی عمومی چند هزار رزمنده زمام کار را از دستم گرفت . چون آنها حدود یک ساعت دویده بودند و خیس عرق بودند! من علت خنده ی آنها را فهمیدم و حالا من هم به نوعی دیگر خیس عرق شدم!الآن یادم نمی آید آن مراسم چطور تمام شد فقط نگاه توأم با عصبانیت شهید عامل و شهید فرومندی دقیقاً یادم مانده است. هرچه بود گذشت و حاصلش این شد که من برای همیشه از واحد تبلیغات راحت شوم.
از فردا اجرای صبحگاه را به یکی از برادران پاسدار به نام آقای ترحمی داد. شهید شوشتری(معاون لشگر) و شهید رفیعی و شهید عامل سخنرانی کردند و آقای مرصعی هم در باره ی حضرت زهرا (س) مداحی کرد. الآن از آقای ترحمی هیچ خبری ندارم. مرصعی در عملیات خیبرزخمی شد و از آن پس خبری ندارم. فرومندی در کربلای 5 و شوشتری هم در سال 88 در زاهدان شهید شد.
برادر شالچی هرچند مرا از مسئولیت اجرای صبحگاه برکنار کرد ولی گفت باید به عنوان یک طلبه ی عملیاتی همیشه همراه فرماندهان تیپ باشی. من هم همین را از خدا می خواستم و می دانستم که همراهی با برادرانی چون حاجی عامل، فرومندی وشالچی سعادت بزرگی بود که نصیب هرکس نمی شد.
آقای شالچی، شهید فرومندی و شهیدعامل و بنده در یک چادر بودیم . مرد میانسالی هم بود که به امور چادر فرماندهی رسیدگی می کرد. اسمش را فراموش کرده ام ولی اهل شهر بشرویه بود و لهجه ای داشت که من به زور حرف هایش را متوجه می شدم. آدم ساده و دل نازکی بود و فوری گریه اش می گرفت . او با ما خیلی مأنوس شده بود وقتی هم که عملیات می رفتیم او گریه اش گرفت و گفت خدا کند شهید نشوید . شالچی گفت شهادت سعادت است. او حرفی زد که من خنده ام گرفت . او گفت والّا حقیقتش من تحمل سعادت شما را ندارم!!(ادامه دارد)
مطالب مرتبط
برای خواندن هور شمالی یک کلیک کنید
برای خواندن هور شمالی دو کلیک کنید