زنگان-کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

ارسال مطلب
مهرزنجان
حرف تو

بسیج و بصیرت

سیب

----- شما در زنگان هستید zanghan.ir -----

زنگان جایی برای نخبگان وبلاگ نویسان "زنجانی"

تیتر بزنید جایزه بگیرید
 تیتر بزنید جایزه بگیرید
آخرین نظرات
معرفی کتاب
 معرفی کتاب
پیوندهای روزانه
پیوندها
 مصاحبه با وبلاگ نویسان

۱۳۴ مطلب با موضوع «ادبی نوشت :: داستان نوشت» ثبت شده است

سه دانشجو؛ سه زندگی

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۵ ب.ظ

وبلاگ جامانده ام تنها نوشت

آخرین مطلب از دهگانه... به بهانه بازگشایی دانشگاه ها...

عشق، فلسفه، سبک زندگی

نعره ساعت به قدری گوش‌خراش بود که همایون بدون هیچ اعتراض و عشوه‌ای از خواب بلند شد و مثل بچه‌ی آدم روی تختش نشست. ساعت هنوز مردانه نعره می‌کشید و همایون به فکر فرو رفته بود. از قیافه‌اش معلوم بود که دارد به فسلسفه‌ی زمان از دیدگاه هگل فکر می‌کند! پس از کمی کش و قوس، از تخت خواب پایین آمده و شلوارش را می‌پوشد! به سمت دستشویی می‌رود. بعد از چند دقیقه بدون اینکه صدای آبی شنیده شود، از دستشویی خارج می‌شود! ساعت 10 کلاس اندیشه‌های فلسفی دارد و الان ساعت 9:21 صبح است. شستن صورت و چشم‌های پف کرده بعد از خواب الزامی بود، اما موهای ژولیده را می‌توانست با کلاه فلسفی! و کت هنری!! قلب ماهیت کند! طبق معمول یک نخ سیگار وینستون لایت را به صبحانه مقوی و دم حجله! ترجیح داد.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

انتظار آمدن

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۷:۴۹ ق.ظ

وبلاگ کندو نوشت

پیر زنی دم در اسیتاده بود و خورشید در حال غروب. نه از نگاه به زیبایی غروب می شد دست کشید نه از نگاه یک مادر دل سوخته که خیره شده بود به جاده روستا که از روی تپه خودش را مثل نگین انگشتر نشان می داد. 

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

داستان پسر فریب خورده+مهم ترین ملاک انتخاب همسر

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۷:۴۵ ق.ظ

وبلاگ گیلوان نیوز نشت

تنها ملاک و معیاری که برای انتخاب همسر داشتم زیبایی چهره بود و بالاخره موفق شدم با دختری ازدواج کنم که از نظر چهره، ظاهری زیبا و خوشرو اما باطنی بسیار زشت داشت و حالا پس از گذشت ۳ ماه فهمیده ام چه اشتباه بزرگی کرده ام.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

داستانی واقعی اما تلخ

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۲۴ ق.ظ

وبلاگ یافا نوشت 

همین چند شب پیش ساعت 12 شب، یه خانواده 4 نفری رو دیدم که کنار خیابون نشسته بودن.

بیشتر مردم هم، بی تفاوت از کنارشون رد می شدن.خیلی تعجب کردم.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

آرزوی یک بار دیدنت ...

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۵۴ ق.ظ

بلاگ خاطرات چادر مشکی نوشت

میخواستم اولین چیزی که میبیند من باشم ولبخند من باشد

چشم هایش را باز و بسته کرد

پرده را کشیدم فکر کردم نور چشمانش را اذیت می کند

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

شهید قرآن را نشانم داد

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۴۰ ق.ظ

وبلاگ کندو نوشت

بعد از شهادتشان بارها در میان وسایل شخصی و کتابهایشلن گشتم ولی موفق به یافتن آن برگه نشدم تا اینکه حدود 75 روز پس از شهادتشان،روزی برای جمع کردن وسایلمان آخرین بار به ارومیه رفته بودیم،بازه در پی یافتن آن بودم ،تا اینکه همان شب شهید را در همان لباس سبز نظامی که آخرین بار آن را بر تن داشتند در خواب دیدم ؛

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

آمده بودم بگویم من یاغی نیستم

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۲۶ ب.ظ

وبلاگ این روزها نوشت

استاد ما داستانی نقل می‌کرد که برای من بسیار جالب و درس آموز بود. ایشان می‌فرمود: روزی مرحوم آخوند کاشی (رحمه الله) مشغول وضو گرفتن بود که شخص با عجله آمد، وضو گرفت، به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد. با توجّه با این که مرحوم آخوند . خیلی مؤدّب وضو می‌گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را به جا می‌آورد؛ تا وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود. به هنگام خروج با مرحوم کاشی رو به رو شد.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

نماز غذایی

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۹:۱۴ ق.ظ

وبلاگ نوشته های یک پسر قمی نوشت

بسم الله الرحمن الرحیم

یخچال مثل جیب بابا بود ؛ خالیِ خالی. از بدشانسی عمه نیایش هم میهمان ناخوانده ما بود . توی اتاق کناری داشت نماز می خواند .بابا ، همین طور که پنکه را تعمیر می کرد ، گفت : « از عمّه نماز خوندن رو یاد بگیرید. همیشه نمازش رو سر وقت می خونه ، همیشه هم توی حس راز و نیازش غرق میشه.»

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

از عشق تا تنهایی

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۰۳ ق.ظ

وبلاگ یافا نوشت

از عشق تا تنهایی-سلام این داستان رو من با اجازه دوستم دارم براتون می نویسم

چون مربوط به زندگی یکی از دوستان بنده می باشه در ضمن از

شما مخاطبین عزیز تقاضا دارم نظرات محترمتان را به ما جهت

راهکار ارائه دهید.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

اول چیزی که خدای متعال خلق کرد چه بود؟

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۲۲ ق.ظ

وبلاگ هئیت اباصالح نوشت

محمد بن عطیة گوید: مردى از دانشمندان اهل شام به نزد امام باقر علیه السّلام آمده عرض کرد: 
اى ابا جعفر آمده‏ ام مسأله‏ اى از شما بپرسم که مرا درمانده کرده از اینکه کسى را بیابم که بتواند آن را برایم تفسیر و معنى کند، و از سه گروه پرسیده ‏ام و هر یک به نحوى پاسخ مرا داده غیر از آنچه گروه دیگر پاسخ داده است؛

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

ارمنی انقلابی! (سالروز ورود آزادگان)

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۲۵ ق.ظ

وبلاگ ستارگان نوشت

یک اسیر عراقی نقل می کرد، در عملیاتی سرلشکر ماهر عبدالرشید فرمانده سپاه هفتم عراق می بیند یکی از درجه دارهایش یک اسیر ایرانی را به باد کتک گرفته و دست بردارش نیست.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

عاشقمی؟؟؟

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۱۰ ق.ظ

 وبلاگ حوزه علمیه خوهران نوشت

قهر بودیم ، در حال نماز خوندن بود ..
نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون ورنشسته بودم
کتاب شعرش و برداشت و با یه لحنِ دلنشین شروع کرد به خوندن
ولی من باز باهاش قهر بودم …!!!

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

هرکس ساپورت نپوشه احمقه!!!

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۱۷ ق.ظ

وبلاگ معبر سایبری فندرسک نوشت

روزی روزگاری پادشاه معلوم الحالی بود که به دوختن و پوشیدن لباس های تازه خیلی علاقه داشت. برای همین دستور داد هرکس بهترین لباس رو براش بدوزه پاداش خوبی به اون خیاط بده.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

ماجرای گردان زنان غواص!!

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۴۹ ق.ظ

وبلاگ پرده اسرار نوشت 

وقتی شهید ملکی که یک روحانی بود خود را برای اعزام به جبهه‌های حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به گردان حضرت زینب (سلام الله علیها) بروی.
شهید ملکی با این تصور که گردان حضرت زینب (سلام الله علیها) متعلق به خواهران است به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

هور شمالی 11

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۳۳ ق.ظ

وبلاگ آن روزها نوشت

پس از آن غوغای شور انگیز هر یک از گردان ها در محل استقرار خود  نماز مغرب  را به جماعت خواندند و پس از نماز نوای دعا های دستجمعی در فضا پیچید. بچه ها با برپایی دعای توسل برای پیروزی رزمندگانی که آن شب می خواستند عملیات والفجر6 را شروع کنند دعا کردند. بعد از دعا آمدیم تا آماده ی حرکت شویم، ولی فرمانده به من گفت حالا امشب را خوب بخوابید.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

یک توصیه

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۱۱ ق.ظ

وبلاگ هیئت اباصالح نوشت

˙·٠•♥

شخصی خدمــت آیت الله العظمی اراکـــی آمد و گفت : آقا مــــرا یک نصیحتـــی بفرمایید
آقا فرمودند : شغلتــــ چیست؟
گفت : نجــــــار هستـــــم
آقا فرمودند : یک در بســـــاز بگذار جلـــــــوی قلبت و هیـــچ کس را جـــز خـــدا راه نده ...

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

خاکریز خاطرات

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۰۸ ق.ظ

وبلاگ چتر وارونه نوشت

خاکریز خاطرات

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

عذاب قبر ستم کننده به فرزند حضرت زهرا (س)

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۵۶ ق.ظ

وبلاگ نوشته های یک پسر قمی نوشت

بسم الله الرحمن الرحیم

سید جلیل و عارف گرانقدر ، سید محمد علی عراقی ، از معدود کسانی می باشد که خدمت حضرت صاحب الامر (عج) رسیده اند.[ایشان] می گوید :

در ایام جوانی در یکی از روستاهای عراق ، ساکن بودم. در آن ایام شخصی را می شناختم.وفات نمود.او را در مقبره ای که در نزدیکی خانه ی ما بود ، دفن نمودند. از همان شبی که او را دفن نمودند به مدت چهل شب ، در وقت مغرب آتشی از قبر نمایان می شد و ناله ی جانسوزی از آن قبر به گوشم می رسید. در یکی از شب ها چنان ناله و فزع آن شخص شدت پیدا کرد که از شدت ترس ، لرزه بر اندامم مستولی شد ، به گونه ای که نتوانستم خود را نگه دارم و نزدیک بود که حالت غش بر من عارض شود.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

هور شمالی10

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۴۵ ق.ظ

وبلاگ آن روزها نوشت

 سرنشینان اتوبوس خوابیده بودند.طلوع فجر صادق بود که من از خواب بیدار شدم واز درون اتو بوس نگاهی به بیرون انداختم دیدم که اتوبوسها ی دیگراز حرکت باز ایستاده و بچه ها به سرعت پیاده می شوند . این شتاب به خاطر این بود که اتوبوس ها می بایست قبل از روشن شدن هوا منطقه را ترک کنند تا دشمن از حضور این همه نیرو در این منطقه اطلاع پیدا نکند.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

شوریده ای به نام حداد

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۷ ق.ظ

وبلاگ این روزها نوشت

جناب سالک پرهیزکار حاج عبدالجلیل محیی (سلمه الله) می فرمود : روزی از ایشان چیزی خواستم که بنویسند تا در زندگی همراه داشته باشم . ایشان اینطور مرقوم فرمودند : " بسم الله الرحمن الرحیم . یا اخی ! اجعل همک هماً واحدا! . والسلام علیکم . سید هاشم " . سید هاشم حداد (ره) کوره ای از آتش حب الهی بود . اصلاً کوره و آتش و حب و الله و سید هاشم مراعات نظیر بودند . معلوم نیست در چه عالمی بود وقتی که می فرمود : عشق همه چیز را می گیرد . حتی اوهام را از بین می برد .

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان
صفحه اصلی
درباره ما
تماس با ما
ثبت وبلاگ
گلدون وبلاگی
ارسال مطلب
فا تولز ، ابزار رایگان وبمستر