زنگان-کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

ارسال مطلب
مهرزنجان
حرف تو

بسیج و بصیرت

سیب

----- شما در زنگان هستید zanghan.ir -----

زنگان جایی برای نخبگان وبلاگ نویسان "زنجانی"

تیتر بزنید جایزه بگیرید
 تیتر بزنید جایزه بگیرید
آخرین نظرات
معرفی کتاب
 معرفی کتاب
پیوندهای روزانه
پیوندها
 مصاحبه با وبلاگ نویسان

۱۳۴ مطلب با موضوع «ادبی نوشت :: داستان نوشت» ثبت شده است

مادر هر کاری کند، اهل خانه هم یاد می گیرند؛ مثلا اگر شهید شود...

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۴۴ ق.ظ

وبلاگ"ستارگان"نوشت

سربند یا زهرا در جبهه، قیمتی دیگر داشت. شهید گنج افروز اهل بابل بود. شب عملیات گیر داده بود به سربند یا زهرا، پانزده ساله هم بود. گفتم حالا بیا یه سربند دیگه، همه سربند ها مقدس هستند. بعد نم اشک هاش چکید رو گونه های نو رسته اش،....

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

نخ و سوزن

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۵۴ ق.ظ

 وبلاگ"عکس هشت"نوشت

سید حسین علیخانی یکی از همان پیرمردهای باصفای ایستگاه صلواتی که می گوید:

یکبار سربازی نزد من آمد و گفت:

حاجی لباسم پاره شده و لباس دیگری ندارم که بپوشم

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

دستی از غیب

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۵۵ ق.ظ

وبلاگ"فدائیان امام خامنه ای" نوشت

آقای سید حسن نصراله می گفت: یک دفعه به همراه شورای حزب اله لبنان محضر امام خامنه ای بودیم. اوج سختی و تنگنایی ما بود و خیلی به حزب اله سخت می گذشت کنفرانس شرم الشیخ هم صورت گرفته بود. همه توطئه ها شده بود که حزب اله را نابود کنند موقعی که ما با رهبر معظم جهان اسلام دیدار داشتیم ایشان به ما امید داد و فرمود: شما پیروز می شوید این چیزها زیاد مهم نیست.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

جبهه و جنگ

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۳۴ ق.ظ

وبلاگ"استاذنا"نوشت

شبی تعدادی از دوستان ما را یاد ایران و خوراکی‌هایی مثل باقلوا یزدی انداختند. اینگونه بود که ما سیر گریه کردیم.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

شهید عباس سهرابی-------(از شهدای انقلاب زنجان)

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | يكشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۱۹ ق.ظ

وبلاگ"چتر وارونه "نوشت

دوست داشتم که شهدای انقلابی زنجان رو به همه نسلهای جدید معرفی کنم امیدوارم که مورد قبول باشد.

عباس، شب چهارم محرم وارد خانه شده و برای نخستین بار در طول چند ماه اخیر شب را در خانه می گذراند.

او صبح فردا(14/9/57) پس از خواندن نماز از خانه خارج شده و حوالی 11 باز می گردد. آنگاه پس از ورود، وارد انباری گشته و دو کبوتری را که در قفس داشت آزاد می کند

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

شهید - خالکوبی - زن

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | سه شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۲۲ ق.ظ

وبلاگ"استاذنا"نوشت 

پنهان کاری‌های او شک بعضی‌ها را برانگیخته بود. جزو غواص‌هایی بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن می‌شد. هر بار که می‌خواست لباسش را عوض کند می‌رفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام می‌داد. روحیه ی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح می‌داد بیشتر خودش باشد و خودش.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

قدرت ما ایمان است

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۰۵ ق.ظ

 وبلاگ"هیئت  اباصالح"نوشت

ظهر روز عاشوراء بود .درست ۷۲ نفر بودیم یک از نیروها بر اثر اصابت 

ترکش به شهادت رسید . ۷۱ نفر شدیم . شهید هاشمی دستور داد از

سنگر ها بیرون بیاییم تا به نماز بایستیم . این در حالی بود که رگبار ...

گلوله و خمپاره دشمن از هر سو می بارید . دیده بان های دشمن به 

خوبی ما را می دیدند .

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

دختر زیبا

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۱۵ ق.ظ

وبلاگ"ایـــــن روزهــا"نوشت

در زمانهای قدیم دختری بسیار  زیبا روی در شهر خوی بود. دختری که همه خانها و ثروتمندارن خواستگار او بودند. ولی در این میان دختر با فردی کشاورز ازدواج کرد. بعد از دو سال ازدواج این دو پسر خواست به حج برود. در حالی که مانده بود خانم خود را کجا بگزارد. نه دختر پدر و مادری داشت نه پسر. از این رو پسر به نزد عالمان شهر رفت و از آنها خواست همسر او را تا وقت آمدن او از سفر حج در خانه خود نگه دارند که هیچ کس قبول نکرد و گفتند: همسر تو بسیار زیبا روی است و ما میترسیم مرتکب گناه شویم.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

دوزخ را تنگ نظرها برپا داشته‌ اند....!

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۵۸ ق.ظ

وبلاگ"آپاندیس قلم"نوشت

دوزخ را تنگ نظرها برپا داشته‌ اند....!

حکایتی را از زبان مسیح(ع) نقل می‌کنند که بسیار شنیدنی است. می‌گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیت‌های مختلف آن را بیان می‌کرد. حکایت این است:

مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

سرناموست شرط می بندی!!!

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۵۰ ق.ظ

وبلاگ"یاوران اباصالح "نوشت

سرناموست شرط می بندی!!!

در زمان طاغوت قمار در ایران بسیار رواج داشت اما چرا امروز در کشور اسلامی ایران قمار دوباره ترویج یافته؟ یکی ازمسائلی که امروز در فیلم های غربی خیلی ترویج داده می شه مسئله قمار هست.
  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

عملیات بیت المقدس ۲

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۴۱ ق.ظ

وبلاگ"آن روزها "نوشت

۱۳۶۶-۱۰-۲۶

زمستان سرد سال شصت و شش، در حالی که فقط یک ماه از عقدمان گذشته بود برای عملیاتی در غرب کشور احضار شدیم. در معیت لشگر ۵ نصر از طریق بانه به سمت ماووت عراق حرکت کردیم. برای اولین بار بود که کردستان را می دیدم و جنگ در کوهستان را از نزدیک تجربه می کردم. برای کسانی که در جنوب و در دشت های وسیع خوزستان پشت خاکریزهای پت و پهن و از درون سنگرهای مستحکم با دشمن درگیر بوده و مواضع یکدیگر را زیر آتش داشته اند.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

خندۀ محمد

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۳۱ ب.ظ

وبلاگ"شهیدان "نوشت

بسم الله الرحمن الرحیم

سه روز از تولد محمد صلی الله علیه و آله گذشته بود. پدربزرگش – عبدالمطلب – نزد آمنه آمد تا نوۀ عزیزش را ببیند.وقتی چشم عبدالمطلب به جمال زیبای محمد افتاد، او را گرفت و با مهربانی بوسید و گفت:« خدای را سپاس که تو را – همان طور که وعدۀ آمدنت را داده بود – به ما عطا کرد.از امروز دیگر برایم فرقی نمی کند که بمیرم یا نه.» این را گفت و محمد را به آمنه داد.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

روزی کرم کور

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۲۰ ق.ظ

وبلاگ"شهیدان "نوشت

بسم الله الرحمن الرحیم روزی حضرت سلیمان علیه السلام بر ساحل دریا نشسته بود.مورچه ای را دید که دانه گندمی را کنار دریا می برد، ناگهان قورباغه ای  سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را باز کرد.آن مورچه وارد دهانش شد و در دریا فرو رفت.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

بی دندان ها به بهشت نمی روند!

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۴۳ ق.ظ

وبلاگ"شهیدان "نوشت

بسم الله الرحمن الرحیم

رسول خدا – صلی الله علیه و آله- به پیرزنی که دندان هایش ریخته و دیگر اثری از زیبایی در چهره اش نمانده بود فرمود:« بدان که هرگز پیرزنی که دندان هایش ریخته باشد وارد بهشت نخواهد شد.»

پیرزن از سخن پیامبر ناراحت و غمگین شد و از غصه شروع به گریه کرد.حضرت فرمود:« چرا گریه می کنی؟»

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

چرا لوتی‌های قدیم عاقبت به خیر می‌شدند؟

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۲۵ ق.ظ

وبلاگ" این روزها "نوشت
مرحوم آیت‌الله احمد مجتهدی تهرانی می فرمودند: 

قدیم داش مشتی ها یک ارتباطی با خدا داشتند. یک حساب جاری داشتند. ماه رمضان و محرم و صفر، عرق خورها عرق نمی خوردند. یکی را من می دیدم شب عید فطر شیشه مشروب دستش بود می‌رفت خانه! پیرمرد هم بود. میرآب بود. میرآب می‌آمد شب ها در خانه ها را می‌زد می‌گفت: آب! آن موقع آب لوله کشی نبود، شما شب از خواب بیدار می شدی و آب می آمد درب خانه شما! پیر مرد شب عید فطر شیشه عرق دستش بود. ولی روزه می گرفت. ماه رمضان عرق نمی خورد. 

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

ابلهان شهر

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۳۷ ق.ظ

وبلاگ"شهیدان "نوشت

پادشاهی به یکی از خادمان خود گفت:« نام ابلهان شهر را بنویس!»

خادم کمی فکر کرد و گفت:« به شرطی این کار را می کنم که نام هرکس را نوشتم، از من نرنجی و مرا مجازات نکنی!»

شاه گفت:«باشد.بنویس.»

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

غیرت

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۵۵ ق.ظ

وبلاگ"شهیدان "نوشت

اسیران جنگی را که نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله)  آوردند، پیامبر دستور دادند که یکی از آنان را آزاد کنند.آن اسیر آزاد شده گفت:« پدر و مادرم فدایت ، ای محمد ! چه شد که از میان اسیران ، تنها مرا آزاد کردی؟!»

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

صاحب گناهان کبیره!

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۰۴ ق.ظ

وبلاگ"شهیدان "نوشت

بسم الله الرحمن الرحیم

آیة الله شهید سید عبدالحسین دستغیب ، در کنار تمام جدیت های زندگی ، اهل مزاح نیز بودند؛ از جمله اینکه گاهی می فرمودند:« روزی به مجلسی وارد شدم.سخنران جلسه با دستپاچگی گفت: به احترام ورود صاحب گناهان کبیره صلوات بفرستید و منظورش این بود که من نویسندۀ کتاب گناهان کبیره هستم!»

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

پای گنجشک

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۷ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۰۹ ق.ظ

وبلاگ"شهیدان "نوشت

بسم الله الرحمن الرحیم

این مطلب ، داستانی است بر گرفته از یک سرگذشت واقعی که بسیار شگفت انگیز و عبرت آموز است:

دکتر گفت: باید پایت را قطع کنیم.

راننده کامیون که در بین راه از سرما، یک پایش یخ زده بود، از حرف دکتر خنده اش گرفت.

دکتر گفت: چرا می خندی؟

راننده کامیون گفت:وقتی پنج، شش ساله بودم ، دنبال یک گنجشک دویدم.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

شک، انسان را عوض می کند!

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۷ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۵۹ ق.ظ

وبلاگ"پسر قمی"نوشت

بسم الله الرحمن الرحیم

مردی صبح از خواب بیدار شد و فهمید تبرش ناپدید شده است.او شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد.برای همین تمام روز، او را زیر نظر گرفت.
اومتوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ، پچ پچ می کند.آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه اش برگردد، لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود تا از او شکایت کند.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان
صفحه اصلی
درباره ما
تماس با ما
ثبت وبلاگ
گلدون وبلاگی
ارسال مطلب
فا تولز ، ابزار رایگان وبمستر