کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۴۱ ق.ظ
۱۳۶۶-۱۰-۲۶
زمستان سرد سال شصت و شش، در حالی که فقط یک ماه از عقدمان گذشته بود برای عملیاتی در غرب کشور احضار شدیم. در معیت لشگر ۵ نصر از طریق بانه به سمت ماووت عراق حرکت کردیم. برای اولین بار بود که کردستان را می دیدم و جنگ در کوهستان را از نزدیک تجربه می کردم. برای کسانی که در جنوب و در دشت های وسیع خوزستان پشت خاکریزهای پت و پهن و از درون سنگرهای مستحکم با دشمن درگیر بوده و مواضع یکدیگر را زیر آتش داشته اند.
جنگ در کوهستان بدون اینکه خاکریزی وجود داشته باشد و خط مقدمی که نیروها در پشت آن مستقر باشند تجربه ای جدید و البته در نگاه اول غیر قابل باور بود. شرکت در عملیات بیت المقدس ۲ در آن فصل از سال که تمام کوهای منطقه از برف سفید پوش بودند و در روز عملیات نیز بارش شدید برف انجام ماموریت را با کندی مواجه کرده بود همراه با خاطرات فراموش ناشدنی گردید. در این عکس از افسر عراقی پرسیدم: ما اسمک؟ یعنی اسمت چیست. بنده خدا که از سوز سرما و استرس اسارت به خود می پیچید و در خود فرو رفته بود گفت: العقید الرکن طارق الجبوری . ظاهرا سرهنگ ستاد طارق الجبوری. دوستان که به قدرت تکلم و احاطه بنده به زبان عربی پی برده بودند هر یک استدعا داشتند که این سئوال و آن سئوال را بپرسم. در میان هیاهو دوستان و در حالی که تمرکز خود را در چینش کلمات عربی از دست داده بودم. هر چه فکر کردم سئوال در باره رسته و یگان نظامی چگونه طرح می شود چیزی به ذهنم نرسید که نرسید. بنا بر این با دستپاچگی پرسیدم. ما اسم زوجتک؟! اسم زنت چیه؟!! افسر عراقی وقتی فهمید از عربی فقط در همین حد چند کلمه و نه حتی چند جمله اطلاع دارم خنده ای کرد و گفت همسرم استاد دانشگاه بغداد است. تقاضای سیگار داشت که برای ماستمالی کردن میزان اطلاعم از زبان عربی فورا به ایشان دادم نه یک نخ که یک بسته کامل! با ایشان و عده ای از سربازان و افسران تحت امرش که به اسارت درآمده بودند خدا حافظی کردیم ما به سمت خطر روانه شدیم و اسرا به پشت جبهه و به جای امن و دور از خطر. پرستوک دی ماه ۹۲ رودهن.
-
۰
۰
- ۹۲/۱۰/۳۰
- کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان