این روایت از کتاب «هزار و یک حکایت اخلاقی» به تالیف « آقای محمد حسین محمدی» برداشت شده است:
ابوهاشم جعفری گفت: روزی حضرت ابوالحسن علیه السلام( حضرت رضا یا امام علی النقی علیهما السلام) به من فرمود :« چرا با عبدالرحمن بن یعقوب نشست و برخاست می کنی؟» گفتم: او دایی من است. فرمود:« او دربارۀ خدا به عقیدۀ بزرگی قائل است؛ زیرا خداوند را به صفت جسمانیت توصیف می کند ، پس یا با او بنشین و ما را ترک کن یا با ما بنشین و او را واگذار.»
عرض کردم: من که عقیدۀ او را قبول ندارم ، آیا مرا هم در این مورد گناهی است؟ فرمود:« فکر نمی کنی که او مورد خشم خداوند واقع شود ، تو نیز آن جا شریک بلای او می گردی. مگر نمی دانی یکی از اصحاب حضرت موسی علیه السلام پدرش در قوم فرعون بود.همین که لشکر موسی از آب خارج شدند ، آن شخص از آن ها جدا شد تا پدر خود را نصیحت کند، ناگاه عذاب خداوند قوم فرعون را فروگرفت واو به همراه آنان غرق شد.