کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۵۵ ق.ظ
عمّه ، کلافه از شب و بیداری من است
اینجا محلّ خواب همه ، زاری من است
این ردّ چوبِ دست یزید است بر لبت ؟
یا این که چوب خطّ طلبکاری من است
گفتم که می رسی و بغل می کنی مرا
پس سینه ات کجاست ، که بهداری من است
پلک تو می زند به کجا پیش من بمان
انصاف ده که نوبت بیداری من است
باقیست عطر بوسه تو بر لبم هنوز
این تک مطاع دکّه عطاری من است
این مسجدِ کبود پر از طاق ضربی است
این جای دست ها سر معماری من است
در گردنت نشد که حلقه کنم دست خویش
تنها وصال تو سبب خواری من است
با گریه تو در دل بازار آب رفت
پیراهنی که خلعت بازاری من است
لعنت به نیزه ای که ز کام تو لب گرفت
قفل لبت به دست حرم داری من است
***
گفتم که شام وصل چو مویت دراز باد
باید برای موی بلند تری دست و پا کنم
بیعت نکرده بود به دستم حنا هنوز
شد قسمتم ز خون اثری دست و پا کنم
پیراهنی بس است برای مسافرت
دیوانه ام کرد که درد سری دست و پا کنم
-
۰
۰
- ۹۲/۰۹/۱۹
- کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان