کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ق.ظ
ای کاش سراب نبود، نه ای کاش سراب بود…
چه می گویم…شاید هذیان است…نمی دانم!ما همان تشنگان دیدار روی تو هستیم و دنیا هم شده است صحرای ما، هر چه شمال و جنوب و شرق و غرب صحرا را می گردیم ، خبری نیست، نه از روی تو ،نه از بوی تو…فقط سراب است و خیال.گاهی در این صحرا ، غباری می بینیم و سواری ،پس می شتابیم به سویش، همچو تشنگان…

همچو سرگشتگان…شاید آن سوار تو باشی…اما نه نیستی، غبار و سوار سراب است و اوهام.گاهی از این صحرا ، صدای چه چه بلبلانی می آید،که آوای شادی سر داده اند از آمدن کسی…پس می شتابیم به همان سو… همچو تشنگان ، همچو سرگشتگان…شاید آن کس تو باشی…. اما نه ،هیچ نیست ، بلبلان هم سراب آمدنت را دیده اند…این چه صداییست؟!… از سویی صدای هلهله و پایکوبی می آید!!!هلهله و پایکوبی کسان و خسانی ، که شادند از نیامدنی…مگر نیامدن شادی دارد؟ می شتابیم به همان سو…اینها کیستند که همچو ما تشنه ی آمدنت نیستند ،سرگشته ی نبودنت نیستند؟ وای بر ما ، کاش این هم سراب بود ، اما نیست!از سوی دیگر، صدای نیزه و شمشیر و تیر و سنگ می آید ،
شاید یکی برای عدالت می جنگد، می شتابیم به همان سو …همچو تشنگان… همچو سرگش….. نه، جنگ جنگ است ، اما نه جنگ عدالت ،آنها قصد جان کسی را دارند ، نکند آن کس توباشی…وای بر ما کاش این هم سراب بود، اما نیست!چه می گویم…شاید هذیان است…نمی دانم!
آقا جان…..
بگو که آمدنت سراب نیست و نیامدنت سراب است…بگو برای آنها که هلهله می کنند و شادند از نیامدنت…
ما که پشت سرمان خراب است و رو به رو هم سراب…و شده ایم گوشه نشینان خرابه های سوت و کور دل!خرابه که سوت و کور می شود ، سراب هم شروع می شود…
شروع شد…گوش کنید صدای پای کسی می آید….
وقت بخیر
آمدم قالب وب لاگی تهیه کنم نداشتید.
به هر حال
مطالبتان زیبا بود.
یاحق