کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۱۸ ق.ظ
وقتی از زندگی نا امید شده ام
وقتی زندگی روی سیاهش را به من نشان میدهد
وسط اوضاع ناامیدی منی که فکر میکردم همیشه خدا را دارم که خواهم داشت
دوستم بشیند کنارم دلداری ام بدهد دوستی که پدرش کمونیست بوده حالا نشسته کنار من و چیزی را به من یاداوری میکند که فراموش کرده ام خیلی وقت است

به من بگوید که برای به دست اوردن اسماعیل باید اول از دست اش بدهم !
یادم بیاورد که ابراهیم اسماعیل اش را و یعقوب یوسف اش را وقتی قربانی کرد به دست اورد
و من به یوسف و اسماعیل دنیایی ام نخواهم رسید مگر قربانی اش کنم
من باید یادم میامد که زندگی برای خداست که غرق اش نشوم و خدا را که فکر میکردم همیشه دارم را از دست بدهم
چه خوب که چند روز قبل از شب ارزوها دوستم به من بگوید
و من امسال دست هایم را بلند کنم و این بار به جای تمام دعاها و خواسته های دنیایی ام خدا را بخواهم و رضایت اش را و رضایتم را برای هر آنچه که دارم
اسماعیلم را ذبح کنم و دلم بخواهد راضی باشم ...
..................................................................................................................
چیزهای کوچک:
شیرجه های نرفته گاهی کوفتگی های عجیبی به جا می زاره.( پند یک دوست )
tlogo.blog.ir