زنگان-کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

ارسال مطلب
مهرزنجان
حرف تو

بسیج و بصیرت

سیب

----- شما در زنگان هستید zanghan.ir -----

زنگان جایی برای نخبگان وبلاگ نویسان "زنجانی"

تیتر بزنید جایزه بگیرید
 تیتر بزنید جایزه بگیرید
آخرین نظرات
معرفی کتاب
 معرفی کتاب
پیوندهای روزانه
پیوندها
 مصاحبه با وبلاگ نویسان

حکمت نامه لقمان

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۲۳ ق.ظ

وبلاگ حوزه علمیه خواهران نوشت

حکمت نامه لقمان، ثمره تلاشى است نو در جهت ارائه اندرزهاى ارزنده مشهورترین حکیم در تاریخ ادیان ابراهیمى، حدیث به صورتى نو و با کاربردى آسان.


لُقمان، نام مردی حکیم که اصلش حبشی بوده و در روزگار داود پیغمبر(علیهم السلام) می زیسته و در قرآن کریم نام وی آمده است:

«وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ»[ لقمان، آیه 12]ما به لقمان حکمت عطا نمودیم. یعنی وی را خرد و دانش دادیم و هوش و بصیرت عطا کردیم. در باره لقمان اختلاف کرده اند: برخی گفته اند: حکیم بوده و مقام نبوت را نائل نگشته است.بعضی او را پیامبر دانسته و حکمت را که در قرآن صفت وی آمده است به نبوت تفسیر نموده اند. بواسطه برخورداری از اخلاق و صفات نیک، عقل، تدبیر، بیان شیرین و منطق محکم به نام لقمان حکیم معروف شد. از زندگی او اطلاعات دقیقی در اختیار نیست اما این نکته محرز است که سخنان حکیمانه وی زینت بخش صفحات کتابهای اخلاقی، تفاسیر و تاریخ است.

یکی از این کتاب ها کتاب حکمت نامه لقمان است.

حکمت نامه لقمان، ثمره تلاشى است نو در جهت ارائه اندرزهاى ارزنده مشهورترین حکیم در تاریخ ادیان ابراهیمى، حدیث به صورتى نو و با کاربردى آسان.

این حکمت نامه، در ده فصل، تنظیم گردیده و شامل: زندگى نامه لقمان حکیم، اندرزهاى وى به روایت قرآن، داستان هایى از حکمت لقمان و نیز: حکمت هایى درباره علم و معرفت، عوامل و آفات خودسازى، آداب اخلاقى و اجتماعى، مَثَل ها، حکمت هاى پراکنده و حکمت هاى جامع، همگى از زبان لقمان یا درباره وى است.

برگی از این کتاب را با هم ورق می زنیم. نویسنده در فصل سوم این کتابت با عنوان داستان هایی از حکمت های لقمان موضوعاتی چنین را مطرح می کند:

نخستین حکمتى که از لقمان آشکار شد

نخستین حکمتى که از لقمان آشکار شد، این بود که: تاجرى مست شد و با هم پیاله اش شرط بست که همه آب دریاچه را بنوشد و گرنه، خود و عیالش تسلیم او شوند. وقتى صبح شد و به هوش آمد، [از این شرط بندى] پشیمان شد. رفیقش از او مى خواست که به شرط عمل کند.

لقمان گفت: «من تو را [از این مخمصه] خلاص مى کنم؛ به شرط این که دیگر چنین کارى نکنى. [به طلبکار] بگو: آیا آبى را که شرط کردیم، بنوشم؟ پس آن را بیاور [تا بنوشم]. یا آبى را که الان در دریاچه است، بنوشم؟ پس دهانه هایش را ببند تا آن را بنوشم. یا آبى را که بعدا خواهد آمد، بنوشم؟ پس صبر کن تا بیاید!». [با این استدلال]، رفیقش از او دست بر داشت.

به خشنودی مردم دل نبند

روایت شده که لقمان حکیم، در سفارش به فرزندش گفت: «به خشنودى و مدح و ذمّ مردم، دل خوش مدار؛ زیرا این، دستْ یافتنى نیست؛ هر چند انسان در تحصیل آن، نهایت تلاش خود را به انجام رساند». فرزندش به او گفت: معناى این سخن چیست؟ دوست دارم براى آن، مَثَلى یا کارى و یا سخنى را ببینم.لقمان به او گفت: «من و تو بیرون برویم». بیرون رفتند و لقمان علیه السلام حیوانى را که با آنها بود، سوار شد و پسرش را پیاده رها کرد تا پشت سر او بیاید. بر گروهى گذر کردند، که آنها گفتند: عجب پیر سنگ دل و بى رحمى است؛ خودش که قوى تر است، سوار حیوان شده و بچه را پیاده رها کرده! این، کار بدى است.

لقمان به فرزندش گفت: «آیا سخن آنان را شنیدى که سوار شدن من و پیاده رفتن تو را بد شمردند؟». گفت: آرى. لقمان علیه السلام گفت: «حال، تو سوار شو تا من پیاده بیایم».

فرزند، سوار شد و لقمان، پیاده راه افتاد تا این که بر گروه دیگرى گذر کردند، و آنها گفتند: عجب پدر و فرزند بدى هستند! پدر به این دلیل بد است که بچه را خوب ادب نکرده و او سوار شده و پدر را پشت سر خود، پیاده رها کرده، در حالى که پدر، سزاوار احترام و سوار شدن است. فرزند نیز بد است؛ زیرا او با این حال، عاقّ پدر شده است. بنا بر این، هر دو ، کار بدى کرده اند.

آن گاه، لقمان به فرزندش گفت: «شنیدى؟». گفت: آرى. لقمان گفت: «حال، هر دو با هم، سوار حیوان مى شویم». سوار شدند و وقتى بر گروهى دیگر گذر کردند، آنها گفتند: عجب! در دل این دو سوار، رحمى نیست و از خدا بى خبرند؛ هر دو، سوار این حیوان شده اند و خارج از توان، از آن، بار مى کشند. بهتر بود یکى سوار شود و دیگرى پیاده برود.

لقمان گفت: «شنیدى؟». گفت: آرى. آن گاه گفت: «حال، بیا حیوان را بدون سواره، از پشت سر برانیم».

چنین کردند و وقتى بر گروهى گذر کردند، آنها گفتند: این کارِ این دو شخص، عجیب است که حیوان را بدون سواره رها کرده اند و خودشان پیاده مى روند.در هر حال، آنها را مذمّت کردند. لقمان به فرزندش گفت: «مى بینى که تحصیل رضایت مردم، محال است. پس به آن اعتنا نکن و به جلب رضایت خداوند ـ جلّ جلاله ـ مشغول باش، که کسب و کار و سعادت و خوش بختىِ دنیا و روز حساب و سۆال، در آن است».

این کتاب به قلم حجت الاسلام و المسلمین محمد محمدی ری شهری توسط سازمان چاپ و نشر دارالحدیث منتشر شده است.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
صفحه اصلی
درباره ما
تماس با ما
ثبت وبلاگ
گلدون وبلاگی
ارسال مطلب
فا تولز ، ابزار رایگان وبمستر