همشهری داستان میخوانم

نامه های سیمین به جلال و نامه های جلال به سیمین

سیمین می،گوید که او را همین بس که همسرش نویسنده اس حتی اگر در زندگی اش موفق نباشد کتابی که دوست دارد را ترجمه نکند  ، فلان کتاب را ننویسد و حتی اگر مدرکش را نگرفته و برگردد

حق با سیمین است ادم باید همسرش نویسنده باشد از ان سبیل های ادیبانه داشته باشد کمی موهایش بلند و پریشان باشد که وقتی دستت را لای موهایش میگذاری و بو میکنی بوى کتاب بدهد 

نگاهش کتابی باشد ، عشقش نوشتنی ، حرف زدن اش ادیبانه 

شب ها تا دیر وقت زیر نور کم باید کتاب بخواند و بنویسد و تو صبح باید نوشته هایش را بخوانی 

سیمین راست میگوید وسط این نرسیدن ها و موفقیت های کسب نکرده همین بس که همسر ادم نویسنده باشد بوی کتاب بدهد 

.....................................................................................................................

چیزهاى کوچک: 

با آدم ها رویا نساز

رویاها فقط بلدند رویا باشند