زنگان-کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

ارسال مطلب
مهرزنجان
حرف تو

بسیج و بصیرت

سیب

----- شما در زنگان هستید zanghan.ir -----

زنگان جایی برای نخبگان وبلاگ نویسان "زنجانی"

تیتر بزنید جایزه بگیرید
 تیتر بزنید جایزه بگیرید
آخرین نظرات
معرفی کتاب
 معرفی کتاب
پیوندهای روزانه
پیوندها
 مصاحبه با وبلاگ نویسان

برای هم نامه های عاشقانه بنویسید

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۰۴ ق.ظ

وبلاگ ماه طلا نوشت

این نوشته ها نامه های عاشقانه ی مردی  خطاب به همسرش است،  من چند تا از گزیده نامه ها رو براتون انتخاب کردم خوبه گاهی برای هم نامه بنویسم وتو نامه ها از دلتنگی ها  ودلمشغولی هابگیم.نمی دونم قبول دارید یا نه اما به نظر من مشکل اغلب ماها در روابط اجتماعی بخصوص رابطه بین همسران اینکه یا بلد نیستیم باهم حرف بزنیم یا اصلا وقتی برای حرف زدن نمیذاریم. مطمئنم شما هم مثل من از خوندن این نامه ها لذت می برید یکبار امتحان کنید وبه  این نوشته ها که خیلی اوقات مشترک هستن فکر کنید.

 

نامه دوازدهم

بانوی بزرگوار من!

چرا قضاوت های دیگران در باب رفتار،کرداروگفتار ما، تو را تا این حد مضطرب وافسرده می کند؟

راستی این« دیگران» که گهگاه این قدر تو را آسیمه سر ودلگیر میکنند،چه کسانی هستند؟

بیا به جای آنکه یک خبر کوتاه در یک روزنامه ای که امروز هست و فردا نیست، این گونه بر آشفته ات کند، بیمناک و بر آشفته از آن باش که ما، نزد خویشتن خویش، از عملی، حرفی، و حرکتی، مختصری خجل باشیم.

 این را پیش ازما بسیارگفته اند ،باور کن:

هر کس که کاری می کند، هر قدر هم کوچک، در معرض خشم کسانی ست که کاری نمی کنند.

هر کس که چیزی را می سازد - حتی لانه ی فرو ریخته ی یک جفت قمری را - منفور همه ی کسانی ست که اهل ساختن نیستند.

از قدیم گفته اند، و خوب هم، که: عظیم ترین دروازه های اَبر شهر های جهان را می توان بست؛اما دهان حقیر آن  موجودی را که نتوانسته نیروهایش را در راستای تولید مفید یا در خدمت به ملت، میهن، فرهنگ، جامعه، و آرمان به کار گیرد، حتی برای لحظه ای نمی توان بست.

نامه چهاردهم

عزیز من!

باور کن که هیچ چیز به قدر صدای خنده ی آرام و شادمانه ی تو،بر قدرت کارکردن و سرسختانه کار کردن من نمی

افزاید، و هیچ چیز همچون افسردگی و در خود فروریختگی تو مرا تحلیل نمی برد، ضعیف نمی کند، و از پا نمی اندازد.

نامه هیجدهم

بانوی ارجمند من!

دیروز، شنیدم که در تأیید سخن دوستی که از بد روزگار می نالید، ناخواسته و به همدردی می گفتی: « بله...درست است.

  زندگی، واقعاً، خسته کننده، کسالت آور، و یکنواخت شده است»...

اما این درست نیست عزیز من، اصلاً درست نیست

    

عزیزمن!
هرگز از زندگی، آنگونه که انگار گلدانی ست بالای تاقچه یا درختی در باغچه، جدا از تو و نیروی تغییر دهنده ی تو، گله مکن!
هرگز از زندگی آنگونه سخن مگو که گویی بدون حضور تو، بدون کار تو، بدون نگاه انسانی تو، بدون توان درگیری و مقاومت تو، بدون مبارزه ی تو، پافشاری تو، سرسختی تو، محبت تو، ایمان تو، نفرت تو، خشم تو، فریاد تو، و انفجار تو، باز هم زندگی ست و می تواند زندگی باشد.
زندگی، مرده ریگ انسان نیست تا پس از انسان یا در غیابش، موجودیتی عینی و مادی داشته باشد. زندگی، کارمایه ی انسان است، و محصول انسان، و دسترنج انسان، و رویای انسان، و مجموعه ی آرزوها و آرمان های انسان - که بدون انسان هیچ است و کم از هیچ.
زندگی حتی ممکن است خواب طولانی و رنگین یک انسان باشد - بسیار دور از واقعیت بیداری؛ اما به هر حال چیزی ست متعلق به انسان، برخاسته از انسان، و سرچشمه گرفته از قدرت های مثبت و منفی انسان.
به یادم می آید که در جایی خوانده ام یا نوشته ام: « خدای من، زمین بی انسان را دوست نمی دارد و هرگز نیز دوست نداشته است » . ساختن زمین آنگونه که انسان، روی آن، نفسی به آسودگی و سلامت بکشد، و بتواند جزء و کل آن را عاشقانه اما نه طمع ورزانه بخواهد و نگه دارد، تنها رسالت انسان است؛ و رسالت تو و من، اگر از داشتن عنوان پرمسؤولیت و خطیر « انسان » هراسی به دل هایمان نمی افتد...


بانوی من!
ما نکاشته هایمان را هرگز درو نمی کنیم.
پس به آن دوست بگو: خستگی کاشته ای که خستگی برداشته ای. اینک به مدد نیرویی که در توست و چه بخواهی و چه نخواهی زمانی از دست خواهد رفت، چیزی نو و پرنشاط بساز...
چیزی که اگر تو را به کار نیاید، دست کم، بچه هایت را به کار خواهد آمد...


بیست ویکم

عزیز من!

خوشبختی نامه ای نیست که یک روز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دست های منتظر تو بسپارد. خوشبختی،ساختن عروسک کوچکی ست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر...به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر...

خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز ، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ی ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده از شناختنش شویم...

خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است..

 

منبع: کتاب چهل نامه ی کوتاه به همسرم- نادر ابراهیمی

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

نامه های عاشقانه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
صفحه اصلی
درباره ما
تماس با ما
ثبت وبلاگ
گلدون وبلاگی
ارسال مطلب
فا تولز ، ابزار رایگان وبمستر