کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۲۲ ق.ظ
بابا در طول بیست سالی که با هم زندگی میکردیم , در مورد خودش کلامیحرف نزد . من کی هستم ؟ من کجا هستم ؟ من چی هستم ؟ من و من و من … اصلا . یکی از ویژگیهای احمد کاظمیمخلص بودن اوست . یک زمانی بعد نظامیداشت که حرفی نزد . دو هفته رفت بم . نگفت , آخرتو دو هفته رفتی بم چکار کردی ؟
بابا من پسرت هستم نباید بدانم ؟ الان برگشتی ؛ چرا صورتت سوخته ؟ چرا چشمهایت سرخ شده ؟ نه صدایت مثل قبل است , آخر چه کار کردی که هیچ چیز مثل قبل نیست ؟ در جواب گفت : چیزی نشده . سرماخوردم . یا قبل از شهادت بابام فکر میکردم پدرم رزمنده ای بوده ( این را قسم میخورم ), در همین حد ما را نگه داشته بود. کسی به ما چیزی نگفته بود. چون اجازه نمیداد, کسی حرفی بزند . فکر میکردم رفته جنگیده و شهید نشده , بعد از جنگ گفته اند چون تو آدم توانمند و خوبی هستی بیا و برو لشکر ۸ نجف اشرف باش. این را جدی میگویم. در صورتی که بعد از شهادت او فهمیدم خود او این لشکر را تأسیس کرد .
درسی برای این زمان ما که برای رسیدن به مقام و پست بعضی ها رو تخریب و تحقیر می کنیم. و یا اگر در مسئولیتی هستیم ، کلی کلاس و فخر فروشی داریم!!!!!
حلقه مفقود شده این زمان ما؛ اخلاص...
-
۰
۰
- ۹۳/۰۲/۲۷
- کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان
اخلاص