زنگان-کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

ارسال مطلب
مهرزنجان
حرف تو

بسیج و بصیرت

سیب

----- شما در زنگان هستید zanghan.ir -----

زنگان جایی برای نخبگان وبلاگ نویسان "زنجانی"

تیتر بزنید جایزه بگیرید
 تیتر بزنید جایزه بگیرید
آخرین نظرات
معرفی کتاب
 معرفی کتاب
پیوندهای روزانه
پیوندها
 مصاحبه با وبلاگ نویسان

مصاحبه با برادر شهیدان سعید وقدرت افشاریراد

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۳۲ ق.ظ

وبلاگ "هیئت اباصالح المهدی خرمدره  "نوشت
اصلان افشاریراد برادر دو شهید سعید وقدرت افشاریراد در مصاحبه با نبض سحر به بیان خاطرات و زندگی نامه ی دو برادر شهید خود پرداخت

اصلان افشاریراد در حال حاضر رئیس شبکه بهداشت خرمدره می باشد وی در زمان جنگ نیز در بیمارستان مصطفی خمینی تهران به مداوای مجروحین می پرداخت
خانواده پر جمعیت افشاریراد در روستای ویک از توابع روستاهای خدابنده ساکن بودند 
شهید سعید افشاریراد در6خرداد1342 به عنوان چهارمین فرزند خانواده در روستای ویک بدنیا آمد
وی دوران کودکی را در همان روستا بسر برد ،وی برای تحصیل علم ودانش رهسپار شهر سلطانیه شد ومقاطع ابتدائی ،راهنمائی تا دپیلم را در سلطانیه گذراند وی دیپلم رشته علوم تجربی را گرفت وهنگامی که جنگ تحمیلی شروع شد دیگربه ادامه تحصیل فکر نکرد
وبا همان مدرک دیپلم به شهرستان ابهر آمده و در سپاه آنوقت استخدام می شود وی 4ماه درمنطقه پیرانشهر بود ودر عملیات رمضان نیز شرکت داشت
شهید سعید افشاریراد به خرمدره عزیمت می کند و به مدت6ماه مسئول بسیج این شهر را به عهده می گیرد
وبعد از این مدت به ابهر برمی گردد ومسئول اعزام نیرو به جبهه ها می شود وی در ادامه به لشگر علی بن ابیطالب ملحق می شود و با توجه به استعداد و شجاعت هائی که از خود نشان می دهد مسئولیت اطلاعات عملیات لشگر را به او واگذار می کنند
روایت پرواز آسمانی سعید افشاریراد
در آستانه عملیات والفجر4 شهید سعید افشاریراد برای خداحافظی به دیدار خانواده خود می رود
وی برای دیدار با برادرش اصلان به تهران می رود وبا او دیدار و وداع می کند
وبرای خداحافظی با پدر و مادر رهسپار روستای ویک می شود:
مادر شهید تعریف می کند که وقتی سعید برای دیدن من آمد،یک حس دیگری داشتم واین دیدار خیلی با دیدارهای قبلی فرق داشت
وسعید خیلی مهربانتر ودوست داشتنی تر شده بود 
وی پس از عرض ادب ودست بوسی مادر و خداحافظی با آن به دیدارپدر که درباغ مشغول بود رفت
پدر شهید می گوید:وقتی که پسرم را دیدم یک حس دیگری داشتم وبا خود گفتم که این دیدار با دیدارهای قبلی فرق خواهد کرد وبه من الهام شد که این آخرین دیدار من با پسرم خواهد بود وخواستم کمی به این دیدار طول 
بدم

وپسرم مثل یک پروانه به دور من می چرخید واز من اجازه رفتن می طلبید در این لحظه به یاد حادثه کربلا افتادم و به لحظه ی خداحافظی حضرت علی اکبر(ع) از پدرش امام حسین(ع)افتادم
و به پسرم گفتم که اجازه دادم ،با گفتن این حرف پسرم سعید خیلی خوشحال شد وصورت ودست من را بوسید و با یک شوق وصف ناپذیری از من خداحافظی کرد و رفت
شهید سعید افشاریراد در یک منطقه شناسائی خود شخصا وارد عمل می شود و دو تانک عراقی ها را به غنیمت می گیرد وبرای بار سوم که رفت تانک عراقی ها را به غنیمت بیاورد عراقی ها متوجه وی می شوند و شروع به تیراندازی و حمله می کنند
که در این هنگام شهید سعید افشاریراد زخمی می شود وامکان کمک کردن دیگر همرزمان به سعید نبود فردای آنروز که همرزمان وی وضعیت سعید را با دوربین بررسی می کردند می بینند که عراقی ها تیرخلاصی رابه سعید شلیک میکنند و سعید به مقام رفیع شهادت نایل می آید و جنازه ی وی 10روز در همان محل بود تا رزمندگان با پیشروی خود توانستند جنازه را برگردانند.
پدر شهید بعد از شنیدن خبر شهادت پسرش رو به قبله می ایستد و می گوید خدایا خودت قبول کن

شهید قدرت افشاریراد

شهید قدرت افشاریراد دوران تحصیل را در شهرستان ابهر سپری می کند و در این مدت وی در بسیج حضور وفعالیت بسیار خوبی داشته است و به همین خاطر وقتی که به مقطع دوم راهنمائی می رسد به جبهه اعزام می شود
پدرش وقتی که "قدرت"می خواست به جبهه برود به او مگوید که فعلا به جبهه نرو و تحصیلات خود را ادامه بده وبعدا برو
و"قدرت" میگوید:پدر جان من نمی توانم درس بخوانم،من نمی توانم ببینم اسلحه برادرم سعید بر روی زمین مانده است ،من اگر به جبهه بروم آنجا بهتر درس می توانم بخوانم 
واین چنین شهید قدرت افشاریراد بعد از دوسال از شهادت برادرش سعید به جبهه می رود 
او هم در لشگر علی بن ابیطالب در منطقه فاو دوره های غواصی را سپری مکیند ودر عملیات والفجر8 به فیض شهادت می رسد
خاطره ای ازمادر شهید سعید افشاریراد 
پس ازشهادت سعید افشاریراد مادر وی خیلی بی تابی و گریه می کردند ویک شب شهید سعید افشاریراد به خواب او می روند واز وی درخواست می کنند که این قدر گریه نکنند وبه او می گوید که جایگاه خوبی برای شما در نظر گرفتم
و می گوید مادرجان سعی کنید مادریت وزینبی بودنت را ثابت نگهدارید. 
وتوصیه ای که این دوشهید داشتند این بود که امام راتنها نگذارید و پیشتبیان ولایت فقیه باشید،از اسلام وقران دست برندارید
والسلام 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
صفحه اصلی
درباره ما
تماس با ما
ثبت وبلاگ
گلدون وبلاگی
ارسال مطلب
فا تولز ، ابزار رایگان وبمستر