زنگان-کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

ارسال مطلب
مهرزنجان
حرف تو

بسیج و بصیرت

سیب

----- شما در زنگان هستید zanghan.ir -----

زنگان جایی برای نخبگان وبلاگ نویسان "زنجانی"

تیتر بزنید جایزه بگیرید
 تیتر بزنید جایزه بگیرید
آخرین نظرات
معرفی کتاب
 معرفی کتاب
پیوندهای روزانه
پیوندها
 مصاحبه با وبلاگ نویسان

حسنی نگو یه دسته گل

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۲۶ ق.ظ

وبلاگ"شهیدان"نوشت

بسم الله الرحمن الرحیم

  

 یکی بود ، یکی نبود، توی ده شلمرود ، نوجوانی به نام حسنی زندگی می کرد که تمام بچه های محله از جمله قلقلی، فلفلی و حتی مرغ زرد کاکلی، «حسنی نگو یه دسته گل» صدایش می زدند، اما خود حسنی دیگر اصلا دلش نمی خواست که  آن قدر بچه مثبت باشد و از اینکه دوستانش او را «یه دسته گل» صدا می زدند، بسیار ناراضی بود،چون فکر می کرد که دسته گل بودن دیگر خیلی وفت است که دِمُده شده است! به همین دلیل تصمیم گرفت برای تنوع هم که شده، کمی به گذشتۀ کثیفش برگردد!

او برای رسیدن به این هدف شوم خود، در ابتدا، کلی ژل و تافت و کتیرا و واکس و چسب مو خرید و بعد با کلی دستگاه دیجیتالی و مدرن مو درست کن، که حتی اسمش را هم نمی توانست تلفظ کند، موهایش را به سبک فشن های  خیلی خیلی خفن توی فیلم های خیلی خیلی اکشن درست کرد!

پوستش را برنزه کرد! دماغ گنده اش را زیر تیغ جراحی برد و صاحب یک بینی خیلی خیلی خیلی سربالا و اِوا....خاک عالم برسرم شد! دور دو دستش کلی دستبند و النگو بست و روی دستانش را هم با جملۀ «بی تو سردمه!» خالکوبی کرد! به ناخن هایش هم تا حد ممکن اجازۀ رشد داد! یک تی شرت بدن نما و یک شلوار تنگ و کثیف و پاره پوره  هم پوشید و کلّهم یک آدم دیگر شد!

آدمی که هر چقدر هم بهش می گفتند:«موی سیاه، روی کثیف، ناخن بلند، واه واه واه ...» ککش هم نمی گزید، و تازه خیلی هم ذوق می کرد! ودیگر رفیق بودن و رفیق نبودن یا بازی کردن و بازی نکردن فلفلی، قلقلی و حتی مرغ زرد کاکلی با او برایش هیچ اهمیتی نداشت!

مدتی گذشت تا اینکه دیگر همۀ بروبچه های محل از جمله فلفلی، قلقلی و حتی مرغ زرد کاکلی، حسنی را «حسن گیتور» صدا می زدند! حسنی، ببخشید «حسن گیتور»! آن قدر بر درستی اعتقاداتش پافشاری کرد که فلفلی و قلقلی و حتی مرغ زرد کاکلی هم از او الگو گرفتند و خودشان را شبیه به او کردند و حتی نامشان را هم به ترتیب به نام های «دیجی فلفل» ، «دیجی قلقل» و «دیجی مرغ زرد کاکلف» تغییر دادند! سپس، تصمیم گرفتند که به آن ور آب بروند و یک گروه موسیقی توپ و خفن راه بیندازند!

سال ها گذشت تا اینکه آرزوی هنری آن ها برآورده شد و دیگر نه تنها تمامی اهالی ده شلمرود، بلکه همۀ مردم هنر دوست ایران، عاشق آثار گروه حسن گیتور نگو یه دسته خل! شده بودند تا جایی که دیگر دائما از خانه ها و ماشین هایشان، صدای فالش گروه آن ها به گوش می رسید!1


1.برداشت شده از کتاب داستان های کوتاه طنز.....انتشارات سورۀ مهر.....نویسندۀ این داستان: فاضل ترکمن

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

داستان های حسنی

حسنی نگو یه دسته گل

زنگان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
صفحه اصلی
درباره ما
تماس با ما
ثبت وبلاگ
گلدون وبلاگی
ارسال مطلب
فا تولز ، ابزار رایگان وبمستر