شهدا
داشتم موقعیت منطقه را برایش میگفتم که برگشت
و گفت: «ببخشید، حمام کجاست؟»
گفتم: حمام را میخواهی چکار؟
گفت: میخواهم غسل شهادت کنم.
آن گوشه را میبینی آنجا حمام صحرایی است.
بعدش دوباره بیا اینجا. دقایقی بعد آمد. لباس تمیز بسیجی به تن داشت و یک چفیة
خوشگل به گردن. چند قدم مانده بود که به من برسد یک گلوله توپ زیر پایش فرود آمد..
- ۹۲/۰۴/۱۵