کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | دوشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۵۰ ق.ظ
روز یکشنبه، پانزدهم اردیبهشت سال 92 به دعوت بسیج دانشجویی، برای سخنرانی به دانشگاه ارومیه رفتم. موضوع سخنرانی، «روابط دختر و پسر» بود. در سالن شهید چمران دانشگاه، بعد از نماز مغرب و عشاء، بیش از پانصد دانشجو شرکت کرده بودند. ابتدای جلسه، خیلی جو سالن، ناآرام بود و برخی بلند میگفتند: حاجی حلالش کن!
بحث را با چند مزاح شروع کردم و سعی کردم به طور منصفانه و عقلایی، پیرامون روابط دو جنس مخالف صحبت کنم. به آیة «غض بصر»، یعنی «نگاه خریدارانه به نامحرم نکردن» که رسیدم، گفتم: ما مخلقوق خداوند هستیم. او از این که ما لذت ببریم، بدش نمیآید. خدا که بخیل نیست. اصلاً برای خدا چه ضرری دارد که جوانان از راه نگاه و انواع رابطهها، با جنس مخالف، لذت ببرند؟ مگر این جاذبه را کسی غیر از خود او در وجود انسان آفریده است؟ پس چرا گفته نگاه نکنید؟ چرا گفته در نگاهها و رابطههای خود با جنس مخالف، مراعات کنید؟ خداوند میداند که اگر نگاه کنید، عاشق میشوید و آن هم عشق زود هنگام و خالی از ملاکهای عقلایی، دل مشغول میشود و هر آنچه دیده بیند، دل کند یاد؛ بلکه ویران میکند خود را ز بنیاد!
خدا خواسته که شما افسرده نشوید و نشاط جوانیتان از بین نرود، اصلا بحث دستور و امر و نهی از موضع قدرت نیست، خداوند برای گناهانی که در قرآن از آنها یاد میکند، وعدة جهنم و آتش و زقوم و عذاب داده و با تعابیری همچون «ویلٌ»، تهدید کرده، ولی وقتی به موضوع روابط دختر و پسر و نگاه میرسد، آیه را این طور تمام میکند: «ذلک ازکی لهم»؛ یعنی ای پیامبر صلیاللهعلیهوآله به بندگانم بگو: اگر رعایت نگاههایشان را بکنند، این برای دلشان بهتر است؛ دل آنها پاک میماند؛ دل پریشان و افسرده نمیشوند. بگو: اگر رعایت سخن گفتن با نامحرم را نکنند، «فیطمع الذی فی قلبه مرض»؛ آدمهای مریض و شهوت ران و رِند، نسبت به آنها به طمع میافتند، به آنها ضرر میرسانند و من خدا راضی به آن دلمشغولی یا این ضرر از ناحیه طمّاعها نیستم و دلم برای بندههایم میسوزد. من آنها را دوست دارم و چون آنها را دوست دارم، این قانون را وضع کردم و... .
حالا دیگر سکوت محض، بر سالن حکم فرما شده بود. همه گوش میدادند و بعضیها به نشانة تأیید، سر خود را تکان میدادند.
همین طور که فسلفة این حکم را میگفتم، احساس رضایت را با تمام وجود در چهرة جوانان حاضر در آمفی تأتر میدیدم. از قیافهها معلوم بود که خیلیها به وجد آمدهاند.
ناگهان یکی از دانشجویان طاقت نیاورد و بلند فریاد زد: به افتخار خدا یه کف مرتب!
تمام سالن تا چند دقیقه به افتخار خدا دست زدند؛ آن هم چه دستی،!
از این که به لطف خدا بندگان خدا را به حکم خدا این گونه راضی کرده بودم، شوق و شعف در وجودم آن قدر زیاد شد که نه با پیشانی، بلکه با تمام وجودم با حالت تواضع سجده شکر کردم و با خود گفتم: کجایند پادشاهان و پادشاهزادگان؛ تا این لذت مرا ببینند و حسرت ببرند.
واقعاً خستگی از تنم بیرون رفت؛ خستگی مسافرت صبح از قم به تهران و جلسه کاری تا ظهر؛ خستگی منبر ظهر دانشگاه امیرکبیر و پرواز با تأخیر تهران تبریز و خستگی رفتن از تبریز تا ارومیه و جلسة قبل از مغرب با تشکلهای دانشگاه ارومیه و خلاصه گوفتگی دقیقاً 22 ساعت بیخوابی، همه و همه با یک کف به افتخار خدا، کف روی آب شد و از وجودم بیرون رفت و علت آن، چیزی نبود جز تبلور فطرت پاک و جریان جویبار زلال خداخواهی و خدا دوستی جوانان عزیزمان که دوستشان دارم، شاید اگر کسی گوش حقیقت شنو میداشت، میشنید که خداوند هم در آن لحظه به ملائکه گفت: به افتخار این بندگان خوبم یه کف مرتب!
فانالله شاکر علیم.
علیرضا مستشاری
-
۰
۰
- ۹۲/۰۷/۲۹
- کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان