بار دیگر عرفه...
وبلاگ:اخلاق وحیانی"نوشت
بار دیگر حال و هوای نیایش و خلوت با یار بر سر شوریدگان افتاده و هر کسی به فراخور عهدی که با یار بسته در تکاپوست. ولی من من بیچاره سری آشفته و دلی رنجور دارم ....
غزلی از شاعر همشهریم وحید رحمانی نقش بسته در تابلو اعلانات دانشگاه زنجان دیدم که خیلی مجذوبم کرد و تصمیم گرفتم ان را در وبلاگ منعکس کنم.
عاجزانه و دردمندانه از شما التماس دعا دارم...
دلم گرفته و از خاطرات سر ریزم
به فکر مرگم و با زندگی گلاویزم
اگرچه از تو و فصل بهار می گویم
تمام زندگی ام را دچار پاییزم
که گفته است نباید که مرد گریه کند؟
غزل غزل به هوای تو اشک می ریزم
شدم کسی که در آوار زلزله مانده
هنوز زنده ام اما چگونه برخیزم؟
نشسته ام که مرا مرگ زیر و رو بکند
شبیه کشور در انتظار چنگیزم...
- ۹۲/۰۷/۲۲