کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ق.ظ
نامش علی بن یقطین بود و شیعه اهل بیت(ع). در دربار هارون الرشید وزارت داشت. شیعه بودنش را پنهان می کرد. امام کاظم(ع) فرموده بود، در دربار بماند و به داد و کار شیعیان برسد. آن سال آمده بود حج. مدینه که رسید خواست امام(ع) را ببیند. امام(ع) اجازه ورود نداد! فرمود: حجت قبول نیست. خدا از گناهت در نمی گذرد!
علت را پرسید. فرمود: ابراهیم شتربان، شیعه ماست. مشکلی داشت، می خواست تو را ببیند، ولی تو راهش ندادی! باید دلش را به دست آوری! گفت: الان که شدنی نیست! او در کوفه و من در مدینه!؟ فرمود: شب که شد، تنها برو کنار بقیع. کسی از یارانت تو را نبیند. اسب زین شده ای آنجاست. سوار شو. او هم چنین کرد. چیزی نگذشت که خود را مقابل خانه ابراهیم شتربان دید! در زد. گفت: من علی بن یقطینم. ابراهیم ناباورانه از درون خانه پاسخ داد: علی بن یقطین، وزیر هارون دم در ما چه می کند!؟ گفت: کار مهمی دارم. در را که باز کرد، وزیر وارد خانه شد. ابراهیم هاج و واج مانده بود! هنوز هم باورش نمی شد! ماجرا را که شنید، اظهار رضایت کرد و گفت: خدا از تو در گذرد. حلالت کردم. وزیر گفت: کافی نیست. صورتش را گذاشت روی زمین تا ابراهیم لگد مالش کند! ابراهیم نپذیرفت. وزیر اصرار کرد. ابراهیم ناگزیر پایش را بر گونه وزیر گذاشت. وزیر در همان حال گفت: خدایا! تو شاهد باش که از من خشنود شد! حلالیت که گرفت، سوار همان اسب شد. چند لحظه دیگر خود را مقابل خانه امام یافت. این بار امام(ع) اجازه دیدار داد. دیگز حق الناسی به گردنش نبود. دل شکسته برادر دینی اش را به دست آورده بود.(عیون المعجزات، ص91؛ بحار الانوار، ج48، ص89)
راستی ما که ادعای شیعه بودن می کنیم چقدر برای گره گشایی از مشکلات مردم تلاش می کنیم!؟
-
۰
۰
- ۹۴/۰۷/۲۳
- کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان