کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | سه شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۲۵ ق.ظ
آیت الله دوزدوزدانی خواندن و نوشتن را در مکتب خانه آموخت. سپس به فراگیری علوم دینی روی آورد. مقدمات و ادبیات عرب را نزد حاج میرزا فرج اللّه، میرزا محمد سیف دانشی و پدرش فراگرفت. سطوح اولیّه را نیز در محضر حضرات آیات: سید هادی خسرو شاهی، میرزا جواد آقا سلطان القرّاء و پدرش آموخت.

وی در سال 1327ش پس از درگذشت پدرش، به دست آیت الله حاج میرزا قاسم گرگمری از اوتاد و زهاد تبریز معمم شده است. سپس برای تکمیل مبانی علمی و تقویت پایه های تحقیقی، راهی حوزه علمیه قم شد و در آن جا مراحل تکمیلی سطح را از محضر حضرات آیات: سید حسین قاضی طباطبایی، میرزا علی مشکینی، سید شهاب الدین مرعشی نجفی و کافی الملک بهره مند گردید. هم چنین در دروس خارج فقه و اصول آیات عظام: امام خمینی، میرزا هاشم آملی و ..شرکت جُست.هم زمان با ورود به قم و فراگیری دانش، کار تدریس، پژوهش و نگارش را پی گرفت که با بیش از 30 سال سابقه تدریس علوم حوزوی، شاگردان فرهیخته ای را به جامعه اسلامی تحویل داده است. پرکاری ایشان در تدریس به گونه ای است که جایگاه همه مباحث اصولی و فقهی را از حفظ دارد و بدون مراجعه به کتاب، آن ها را بیان می کند.ایشان همچنین مدت 30 سال به عنوان ممتحن در جلسه های آزمون شفاهی دروس سطح حوزه سرگرم فعالیّت بود آیتالله دوزدوزانی تا این اواخر مدرس و استاد حوزه علمیه قم و ممتحن آزمون شفاهی مصاحبه درس خارج، به فعالیت های علمی خویش می پرداخت و هماکنون به علت کهولت سن دوران نقاهت را در منزل سپری مینماید.
حضرتعالی چگونه تحصیلات حوزوی را انتخاب کردید؟
بنده در خانواده عالم بدنیا آمدم و از کودکی با علم و عالم و حوزه آشنا شدم و از نزدیک با علمایی که به خانه ما رفت و آمد می کردند انس گرفتم همه اینها باعث شد که بنده به تحصیل در حوزه علمیه علاقمند شوم.
پدر بزرگوار شما از چه جایگاه اجتماعی و علمی برخوردار بودند؟
ابوی بنده آیت الله محمود دوزدوزانی در دوزدوزان از توابع سراب به دنیا آمد و در تبریز از محضر میرزا محمدصادق آقا استفاده برد و سپس به نجف رفت و مدت دوازده سال در خدمت شیخ احمد کاشف الغطاء و شیخ علىاصغر ختائى و شیخ مهدى مازندرانى به تکمیل تحصیلات خویش پرداخت، و از آیتاللَّه آقا سید ابوالحسن اصفهانى و آیت اللَّه حاج شیخ عبدالکریم حایرى و آیت اللَّه آقا شیخ احمد کاشف الغطاء اجازه اجتهاد گرفت و به موطن خویش بازگشت و به انجام وظایف دینى پرداخت. از آثار وى: «لب الاصول»، در مباحث الفاظ و اصول عملیه؛ «کتاب الطهاره»؛ «منجزات المریض»؛ حاشیه بر «العروه» است ایشان آدم بسیار ملایی بود و در نجف شهرت علمی داشت و بسیاری از علمای بزرگ با ایشان ارتباط داشتند و جایگاه ایشان را می دانستند. از نظر سیاسی و اجتماعی نیز پدر ما در آذربایجان شهرت داشتند و در تحولات مهم منطقه اثرگذار بودند و پناهگاهی برای مردم به شمار می رفتند غیرت دینی ایشان نیز بسیار مثال زدنی بود و از احکام اسلامی و ناموس شیعه بشدت دفاع می کردند و در واقع در منطقه آذربایجان وزنه ای محسوب می شد.
در چه سالی وارد حوزه شدید و مقدمات را در درس کدام یک از اساتید شرکت کردید؟
بنده مقدمات و ادبیات عرب را در تبریز خدمت آقایان حاج میرزا فرج اللّه و میرزا محمد سیف دانش خواندم، و بخش هایی از لمعه را خدمت آیت الله خسرو شاهی گذراندم و بخش دیگری از لمعه را نیز در خدمت میرزا جواد آقا سلطان القرّاء ادامه دادم.
مرحوم آیت الله خسروشاهی آدم بسیار ملایی بود این آقای خسروشاهی که پسر حاج سید مرتضی خسروشاهی است ایشان هم ملا هستند پدرشان برای خودش مرجعی محسوب می شد.
دروس بعد از لمعه را نزد کدام اساتید خواندید؟
پدرم با وجود آنکه سطح علمی بسیار بالایی داشت و دروس خارج را تدریس می کرد گفت بخاطر پسرم محسن می خواهم رسائل تدریس کنم و همین بود که من رسائل را در نزد پدر خواندم واقعا عالی درس می داد. شاید بخاطر تدریس فوق العاده پدرم بود که مرا به اصول علاقمند کرد و من اصول را از ایشان یاد گرفتم واقعا خدا رحمت کند چه درسی می گفت!
چه زمانی به قم هجرت کردید؟
من تقریبا رسائل را خوانده بودم که پدرم به رحمت خدا رفت و بعد از آن برای ادامه تحصیل به قم مهاجرت کردم. خانه ای اجاره کردم و به اتفاق خانواده به قم آمدم. بخش هایی از رسائل مانده بود و آن را در محضر مرحوم آیت میرزا علی مشکینی خواندم. ایشان در مسجد عشقعلی درس می گفت. انصافاً عالی درس میگفت. بخش هایی از اصول را نیز خدمت سید حسین قاضی طباطبایی خواندم و بخش هایی از مکاسب را نیز در خدمت آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی خواندم و بخش هایی از مکاسب را نیز در خدمت آیت الله کافی الملک خواندم و بعضی از درسهایم را نیز در محضر آیت الله مجاهد خواندم خدا همه را رحمت کند، اساتید بسیار خوبی بودند.
آقای مجاهدی شاعر، پسر ایشان هستند؟
بله یکی از پسرهایش داماد من است، آن شاعر هم برادر داماد من است. مرحوم آقای مجاهدی خیلی متدین بود. میآمد درس میگفت. هر وقت وارد صحن حرم مطهر حضرت معصومه(س) می شدند عبا را روی صورتش میکشید که یک وقت مردم ندانند که ذکر میگوید. خیلی مقدس بود، خیلی متدین بود خیلی ملا بود. اکثر آقایان هم نزد ایشان درس میخواندند.
الان میخواهم یک نفر را نام ببرم که مجهول القدر است اتفاقاً در قید حیات هست اکثراً آقایان در محضر ایشان درس خواندهاند بنده هم بخشی از کفایه را در خدمت ایشان خواندم.او شیخی با جثه کوچک است، «آقا میرزا ابوالفضل علمائی سرابی» الان زنده است، فقط گاهی بیرون میآید و قدمی میزند. خیلی ملا است، آیت الله بروجردی را با سئوال خود روی منبر نگه داشت در صورتی که حدود 19 سال داشت آیت الله بروجردی هم ایشان را بسیار تشویق کرد.
در دوره سطح با چه کسانی مباحثه میکردید؟ آن زمان طلبههایی که در دورة شما بودند چقدر به مباحثه اهمیت میدادند؟
مباحثه خیلی مهم بود، این حکایت را قشنگ گوش کنید. یک نفر بنام آقامیرزا حسین عیوقی از اطراف سراب تبریز بود، ایشان از ما زودتر به قم آمده بود و ما را میشناخت. قرار گذاشتیم با ایشان مباحثه کنیم. تا اینکه نوبت به کفایه رسید. در مسجد سلماسی مباحثه انجام می دادیم. می رفتیم جلوی پنجرهها مینشستیم و بحث کفایه میکردیم. امام(ره) هم در آن مسجد تدریس می کرد. وقتی تشریف می آوردند و درس می گفتند. آن وقت امام نبود و به ایشان آقای خمینی می گفتند. امام تشریف میآورد همه بلند میشدند؛ حتی پسر آقای خمینی، آقای سیدمصطفی، شیخ علی تهرانی، شیخ صادق خلخالی، همه میآمدند؛ آقازاده ایشان هم دم در مینشست. در یکی از روزها امام با «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع به تدریس خارج کرد و اقوال آقای خوئی یا آقای نائینی را رد نمود. رفیق و هم بحث من که در کنار مجلس بود و هیکل ضعیفی داشت، یک اشکال به امام کرد و امام(ره) پاسخی ندادند. خیلی عجیب بود، امام فرمود؛ من امروز نیم ساعته درس را تمام می کنم در صورتی که یک ساعته باید درس می گفت.
فرمود: ادامه درس،فردا. همه بلند شدند و به هم بحث ما نگاه کردند این چه کسی بود اینگونه دقیق از امام سوال کرد؟ آقامصطفی، آقا شیخ علی، همه شان تعجب میکردند.
امام فردا آمدند در حالی که با دقت مطالعه کرده بودند، محکم وارد شد؛ نشست و گفت: «اما بحث دیروزی، آن چند اشکال دارد، یکی از آن اشکالات را این آقا اشکال کرد؛ اسمش چیست؟ چون رفیق من بود گفتم آقاشیخ حسین، فرمود: شکرالله تعالی سعیک، خیلی به او علاقه مند شده بود آقایان بلند شدند تماشا کنند این چه کسی بود که دیروز به امام اشکال کرده بود و اشکال وارد بوده است و امام هم تعریف او را نمودند.
بعد از اینکه انقلاب پیروز شد و امام خمینی به ایران تشریف آوردند، به من پیام داده بودند که لطفاً آن آقا شیخ حسین را بفرستید منزل خیلی دلم میخواهد ایشان را ببینم. رفیق من هم خیلی اهل شوخی خیلی میکرد. وقتی نزد امام می روند، امام او را مورد تفقد قرار میدهد در یک پاکت چهل هزار تومان که پول زیادی در آن زمان بوده به ایشان می دهد.
همة درسهایتان را با ایشان بحث میکردید؟
بله جواهر، کفایه و رسائل بحث میکردیم. اخیراً مرحوم شد، خدا رحمت کند. خیلی ملا بود.
آن زمان "مباحثه" جزء اصلی درس طلبگی بود. طلاب با همدیگر بحث میکردند و مسجد اعظم مملو از طلاب میشد. خیلی زحمت میکشیدند. متاسفانه الان آن مسائل کمرنگ شده.
چند ساعت برای تدریس مطالعه می کردید؟
من حدودا 5 -6 ساعت مطالعه میکردم. همة دروسی را که باید تدریس می کردم را مطالعه میکردم و همة کتابها را هم درس میگفتم. سه تا درس میگفتم، به گونه ای درس میگفتم که همه به طلاب میگفتند، بروید پیش آقای دودوزانی ونزد او درس بخوانید. واقعاً زحمت میکشیدم.
حاج آقا شما بعد از دورة سطح ظاهراً بیشترین مدت را درس امام تشریف بردید ؟
بله نزد امام 12 سال اصول خواندم. امام، واقعا درس اصول را به خوبی تدریس می کرد.
ارتباط اساتید با شاگردان چگونه بود؟
آن زمان طلاب ممتاز با منزل علما و مراجع ارتباط کامل داشتند، طلبههایی که خوب اشکال میکردند مورد توجه مراجع بودند برای مثال امام خمینی امتیاز ویژه ای برای آنها قائل میشد، ما منزلشان میرفتیم. همان منزلی که فعلا هم هست، میرفتیم آن جا و با دوستان مباحثه می کردیم، امام مینشست و دخالت نمیکرد، آن جا بحث میکردیم و امام گوش میداد و تا مباحثه شاگردان را ببیند و به گونه ای آنها را ارزیابی کند. این گفتگوهای علمی بسیار کمک می کرد مثل این که چند بار درس میخواندند، صفحهای را چندبار بحث میکردند و روان می شدند، استاد هم خوب درس می گفتند و طلاب هم به خوبی اشکال و نقد می کردند .
ارتباط امام با شاگردان بسیار خوب بود، بعد از آن که امام به ایران برگشت و ساکن قم بود، رفتیم دیدنشان. یک روز امام زنگ زد که میخواهم بعد از نماز مغرب بیایم منزل شما، من کوچه ادیب مینشستم. کوچه ما بن بست بود با دوتا پسرم بودم، با خود گفتم شاید مناسب نباشد فقط ما در حضور امام باشیم، مقابل منزل مان فردی به نام آقای توکلی بود. دبیر بود و فرد دیگری هم به نام آقای برقعی بود، مخفیانه به آنها گفتم؛ بیایید منزل ما امام میآید، اما به هیچ کس نگویید. وقتی یک ساعت از شب رفته بود پسرم آمد و گفت؛ آقا بیا کوچه را ببین، تمام کوچه پر از مردم است گویا آن دو نفر به اهل منزل خود گفته بودند و آنها نیز به همه گفته بودند وقتی امام از ماشین پیاده شدند، عبایش افتاده بود من دویدم ماشین او را بوسیدم کوچه پر بود از مردم ایشان وارد اتاق شدند، آن وقت به اطراف اتاق نگاه میکرد او از آنجایی که تبریزیها اتاق هایشان را مجلل میکنند ما نیز اتاق را مقداری مجلل کرده بودیم، امام وارد شد دیدند مبل و صندلی گذاشتهام، پشتی گذاشتهام، پتو انداختهام، روی هیچکدام ننشست و رفت آن طرف بین دو تا پنجره که خالی بود نشست، با من هم شوخی داشت، رفتم گفتم آقا بفرمائید آن جا، فرمود نه این جا خوب است، گفتم من عرض میکنم خوب نیست! بفرمائید آن جا، امام گفتند باشد چشم و بلند شد، دستش را گرفتم آمد نشست جایی که پشتی بود ولی به پشتی تکیه نکرد، کنار پشتی نشست، گفتم آقا بفرمائید به پشتی تکیه کنید فرمود؛ باشد چشم! دستش را گذاشت روی پشتی. آقای توکلی پسری داشت 7 -8 ساله که مریض شده بود دکترهای زیادی رفته بود، ولی معالجه نمیشد ، به من گفت که استکانی آب بیاور و امام بخورد و باقیمانده آن را بدهم به فرزندم بخورد شفا پیدا کند، گفتم عیبی ندارد، خدا شاهد است، ایشان استکان آب آورد و امام مقداری ذکر گفت و بعد مقداری خورد و بقیه آن را به بچه داد بعد از مدتی از پدرش پرسیدم حال بچه چطور است گفت خوب خوب شد. بعد از چند سال دوباره جویای حال او شدم، آقای توکلی گفت خوب شد، زن هم گرفت.
بله! امام عجیب بود. امام خیلی محبت داشت خیلی به من محبت داشت.
درس آقایان دیگر چطور بود؟ در مورد دیگر اساتیدتان مقداری صحبت کنید.
انصافاً مرحوم آقای حجت خیلی عالی بود، آقای داماد نیز انصافاً عالی درس میگفت. آقای داماد محبت هم داشت به ما. آن زمان مدرسان حوزه همه شان خوب بودند. آقای گلپایگانی درس میگفت، انصافاً خیلی عالی تدریس می کرد. تشویق میکردند. مرحوم آقای میلانی نیز در مشهد تدریس داشتند و خیلی ملا بود. آقای میلانی، تابستانها زیرزمین منزلشان که وسطش هم حوض بود، مینشست و آقایان میآمدند دیدنشان. دم درب مینشست، هم ترکی میدانست هم فارسی هم عربی، بعضاً ترکی صحبت می کرد، وقتی ما را میدید، ترکی سخن میگفت. در یکی از روزها خدمت ایشان رفته بودم دیدم اخوان مرعشی هم آن جا بودند، آن وقت یک نفر بلند شد و مسئله ای علمی پرسید آقایان اخوان مرعشی جواب دادند و من دیدم که جواب کاملی نداد من اشکال کردم و آنها جواب دادند دوباره من اشکال کردم، باز هم آنها جواب دادند ولی آقای میلانی اصلاً حرف نمیزد و به حرفهای ما گوش داد، در آخر که مباحثه ما تمام شد به من با لهجه ترکی گفت، که هزار مرتبه بارک الله به شما، یعنی حرف شما پسندیده بود، بعد بلند شدیم که بیاییم آمد و فرمود "لاجعل الله آخر العهد من زیارتکم"، " یعنی اینکه خداوند این را آخرین دیدار ما قرار ندهد. از قضا آخرین عهد شد، و ایشان آن سال مرحوم شد، واقعا ایشان خیلی ملا بود. حیف, الان آن میلانی ها پیدا میشوند؟! شما نگاه کنید الان گلپایگانی ها وجود دارند؟ خمینی ها به وجود می آیند؟ واقعاً میگویم آقای حجت ها خواهند بود؟ دیگر آنها تمام شدند. من میگویم هم فقیه متبحر لازم است و هم سخنران ماهر. به سخنان آقای رفیعی گوش میدادم واقعا عالی صحبت میکرد علاوه بر فقها و علما، واعظ سخنران نیز برای جوانها لازم است من نمیتوانم بروم موعظه بکنم، اما آنها می توانند.
از چه زمانی در کنار تحصیل تدریس هم می کردید؟
من حاشیه، سیوطی، جامی و ... را حداقل 10 – 15 بار تدریس کرده ام و به قول آقای سید حسن خمینی که گفت؛ تمام آن کتابها را حاج آقا حفظش است. سید حسن خمینی ماشاءالله با استعداد و فهمیده است، خیلی هم محبت دارد، بله این همه کتاب را اقلاً 15 بار درس گفتهام از سیوطی، جامی، حاشیه ملاعبدالله گرفته تا معالم، قوانین و مطول را هم که چندین بار «من البدو الی الختم» درس گفتهام، همه آقایان میدانند.
بعد رسائل مکاسب را درس گفته ام. معروفم که میگویند فلانی همه کتاب ها را از حفظ است.
در دوره طلبگی شما مباحث اخلاقی چقدر برای طلبهها اهمیت داشت؟
در آن زمان اساتید لابلای درسشان، نکته های اخلاقی می گفتند و تاکید می کردند آدم باید متدین باشد و شاهدهای عینی می آوردند، این گونه اعمال سبب تحریک و تشویق طلاب می شد. همه آنها واقعا در کنار مسائل اخلاقی، خوب درس می خواندند، طلاب کوشا و درس خوان بودند. مقبرههای صحن بزرگ، پر میشد، مدرسه فیضیه پر بود تمام طلاب درس میخواندند چه درسهایی میخواندند و چه زحمتهایی میکشیدند، دائم کتاب دستشان و مشغول درس و مطالعه بودند، متاسفانه دیگر خودتان میدانید الان آن مسائل مطرح نیست.
در مورد تالیفات خودتان نیز توضیحی بفرمائید؟
در این زمینه من زحمت زیادی کشیدم و برخی حواشی ها و اشکالات و نقدهای علمی را پاسخ دادم و آقای شریعتمداری هم برای آن تقریظ نوشت، ، انصافا مورد استفاده طلاب بود و چاپ شد برای کفایه شرحی نوشتهام که هنوز تمام نشده، شاگردانم میگویند میخواهند چاپ کنند. خیلی زحمت میکشیدیم، شب و روز نداشتیم، واقعاً شب و روز نداشتیم مطالعه میکردیم و به کتاب های زیادی از جمله اجود الشروح، شرح معالم الاصول و ... مراجعه می کردم؛ ـ شرح مبسوط مکاسب در 10 جلد و شرح بر کفایة الاصول از نوشته های بنده است.
بعضی از طلبهها میخواهند فعالیتهای اجتماعی، تبلیغی و سیاسی هم داشته باشند اینها چطور با درس قابل جمعاند؟ یعنی خود شماها یا اساتید دیگر چطور اینها را جمع میکردید؟
نه واقعاً قابل جمع نیست، بگذارید خاطرهای برای شما نقل کنم، آقای بروجردی فلسفه خیلی نمیدانست روزی یک فیلسوف از خارج آمده بود خدمت آقای بروجردی و با آقای بروجردی بحث کرده بود، آقای بروجردی گفته بود، بروید علامه طباطبایی را بیاورید، علامه آمد و بحث کرد و او را مغلوب کرد. بعد او هم رفته بود تهران و حرف علامه را منتشر و ترویج کرده بود.
علامه امینی درس خوانده بود و ملا شده بود، صاحب الغدیر بود برای اساتید خود بسیار احترام قائل بود من در عمرم با این که شاگرد پدرم بودم، ولی علامه را ندیده بودم علامه مدتی در تهران برای معالجه ساکن بودند.
با پسرعمویم که در تهران تاجر است به خانه علامه رفتم. یک اتاق داشت، دیدم یک نفر آن جا نشسته گویا دامادش است و میخواست علامه را برای معالجه به خارج ببرد من وارد شدم و کنار علامه روی صندلی نشستم ، سرش را بسوی من کرد و به من گفت شما که هستید؟ من شما را تاکنون ندیدهام. گفتم دوزدوزانی هستم. شروع کرد به گریه و دستش را به سوی من آورد و من را گرفت و کشید روی سینهاش، را بوسید و گریه کرد، من او را بوسیدم که بسیار گریه کردم، خدا شاهد است گریه کردم. الله اکبر. علامه امینی خیلی ملا بود. عین عبارت آقای خوئی است که گفت علامه در نجف هیچ کس را به استادی پسند نکرد غیر از مرحوم میرزامحمود دورزدوزانی. آقای امینی بعد از 50 سال سراغ من را میگیرد سراغ پسر استادش را. وفا را ببین!
منبع: شماره شانزده مجله حاشیه گفتوگو: رضا تاران