زنگان-کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

ارسال مطلب
مهرزنجان
حرف تو

بسیج و بصیرت

سیب

----- شما در زنگان هستید zanghan.ir -----

زنگان جایی برای نخبگان وبلاگ نویسان "زنجانی"

تیتر بزنید جایزه بگیرید
 تیتر بزنید جایزه بگیرید
آخرین نظرات
معرفی کتاب
 معرفی کتاب
پیوندهای روزانه
پیوندها
 مصاحبه با وبلاگ نویسان

در آستانه ماه محرم، به یاد ساقی دشت کربلا

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۴ ب.ظ

وبلاگ ساقی نوشت

همه عاشقان حسینی علمدارش را به خوبی می شناسند، خصوصا شجاعت حضرت ابالفضل برای همه روشن است. کربلا نمایشگاه دلیری و دلاوری اوست و عباس علیه السلام در آن جا، انگشت نما و اسطوره مقاومت شد. در آستانه ماه محرم به یک نمونه از شجاعت فرمانده دشت کربلا اشاره می کنم:

در جنگ صفین حضرت عباس علیه السلام حضوری شجاعانه داشته او همچون بازویی برای برادرانش بود وهنگامی که آب فرات به اشغال معاویه درآمد و سپاه علی علیه السلام از آن محروم و ممنوع شد، یکبار سواران برای آزادی آب عملیاتی انجام دادند، ولی موفق نشدند، برای بار دوم امام حسین علیه السلام حمله کرد و توانست آب را آزاد کند.

در یکی از روزهای صفین این حادثه عجیب روی داد: جوانی که بر صورت خود نقاب زده بود، در برابر معاویه قرار گرفت و مبارز طلبید، چنان آثار شجاعت و هیبت از وجود او آشکار بود که احدی از شامیان جرات این که با او نبرد کند را در خود نمی یافت. معاویه که در تنگنای مخوفی گرفتار شده بود، به مردی به نام «ابن شعثا» دستور داد شتاب گیرد و با جوان ناشناس به نبرد پردازد، او در پاسخ معاویه گفت: مردم مرا با ده هزار سوار برابر می شمارند، چگونه مرا به این جوان مامور می کنی؟

معاویه گفت: چه کار خواهی کرد؟ گفت: مرا هفت پسر است، یکی از آنها را به جنگ وی می فرستم، تا کارش را تمام کند.

سپس یکی از فرزندانش را به جنگ فرستاد، طولی نکشید که فرزند ابن شعثا از پای درآمد. ابن شعثا فرزند دیگرش را فرستاد. او نیز کشته شد؛ سایر فرزندانش نیز یکی پس از دیگری به میدان آمدند و کشته شدند. ابن شعثا ناچار شد که خود به جنگ جوان ناشناس بیاید، هنگامی که با وی روبرو شد، گفت: فرزندانم را کشتی؟! به خدا سوگند، پدر و مادرت را به عزایت می نشانم، در جنگ تن به تن، لحظاتی زدوخوردها و کشمکش ها به طول انجامید، ولی سرانجام، جوان ناشناس، او را دو نیم کرد. همه از شجاعت و دلاوری جوان ناشناس در شگفت بودند. در این وقت، امیرالمؤمنین علیه السلام به جوان ناشناس دستور داد که بازگردد، او بازگشت و نقاب از چهره اش برداشت، علی علیه السلام پیشانیش را بوسید و همه فهمیدند که او ماه بنی هاشم عباس علیه السلام است  سپاهیان گفتند یا امیرالمومنین اجازه بده تا کار را یکسره کند اما حضرت اجازه ندادند... فرمودند: اِنّهُ ذُخرُ الحسین... او ذخیره برای حسین است.

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
صفحه اصلی
درباره ما
تماس با ما
ثبت وبلاگ
گلدون وبلاگی
ارسال مطلب
فا تولز ، ابزار رایگان وبمستر