زنگان-کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

ارسال مطلب
مهرزنجان
حرف تو

بسیج و بصیرت

سیب

----- شما در زنگان هستید zanghan.ir -----

زنگان جایی برای نخبگان وبلاگ نویسان "زنجانی"

تیتر بزنید جایزه بگیرید
 تیتر بزنید جایزه بگیرید
آخرین نظرات
معرفی کتاب
 معرفی کتاب
پیوندهای روزانه
پیوندها
 مصاحبه با وبلاگ نویسان

هور شمالی 13

کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۱:۲۰ ب.ظ

وبلاگ آن روزها نوشت

 در طول مسیر به راحتی دست هایمان را از قایق بیرون می بردیم  وبه آب می زدیم . و با رسیدن وقت اذان ظهر از آب صاف و زلال هور وضو ساختیم و به نوبت در داخل قایق به صورت نشسته  ونماز ظهر و عصر را خواندیم. بعد از نماز  بچه ها خود را جمع و جور و سلاح ها را مرتب کردند و آرایش مخصوصی گرفتند و بنا به دستوری که از سوی فرماندهی ابلاغ شد  قایق هایی که تیربار داشتند تیربارهای خود را در قسمت جلویی قایق نصب کردند و تیربارچی ها به صورت آماده و با حالت تیراندازی در پشت تیربار قرار گرفت و همچنین  آرپی جی زن های هر قایق، حالت مخصوص به خود گرفتند و تک تیر انداز ها نیز رو به بیرون قایق حالت  آماده  به شلیک در آمدند.

به نقطه ای رسیدیم که شبیه یک فلکه ی بزرگی بود که بعضی از قایق ها از جمله قایق فرماندهی در وسط این میدان آب ایستاده بودند و به هر قایقی که از کنارش رد می¬شد تذکرات و دستورات لازم را می داد. به راه خود ادامه دادیم تا اینکه  به یک سه راهی رسیدیم که آنجا یک میله ی بزرگ و در کنار آن یک دَکَل نسبتاً بلندی قرار داشت . آنجا فهمیدیم که تازه به میله ی مرزی رسیده ایم.

 بعدازظهرحرکت قایق ها مقداری کند شد ه بود و گاهی هم توقف های کوتاهی می کردیم. همه ی اینها با دستور فرمانده و برای ایجاد هماهنگی با محور های دیگر بود و ما می فهمیدیم که فرماندهان قصد دارند نیروها به طور همزمان به ساحل دشمن برسند . به نقطه ای رسیدیم که فرمانده  دستور داد که هیچ سروصدایی از برادران به گوش نرسد و همگی ساکت و هوشیارانه مراقب اطراف و جلوی قایق خود باشید. تنها صدای موتور قایق ها بود که به گوش می و دیگر از صدای قیل و قال بچه ها خبری نبود و انتقال پیام ها از قایقی به قایق دیگر با صدای آرام  و یا تنها با اشاره صورت می گرفت  تا اینکه فرمانده (عباسی)  به آرامی به سرنشینان سه قایق  گفت که  یک سه راهی که در پیش رو داریم . همانجا توقف کنید. پس از دقایقی به به همان سه راهی رسیدیم و در همان راهی که به راست می پیچید توقف کردیم  تا اینکه همه ی قایق ها دیگربه سمت چپ رفتند و از ما دور شدند، سرنشینان قاق های دیگر و فرماندهانشان همگی با حالت خاصی از ما خدا حافظی می کردند. فرمانده(شهید عباسی) دقایقی با ما صحبت کرد و گفت: ما با این سه قایق از این راه سمت راستی حرکت خواهیم کرد ما به لحضه های حساسی رسیده ایم  و از این به بعد هرلحظه احتمال رویارویی با قایق های گشتی  یا سنگر های کمین دشمن وجود دارد.

مقداری هم حرکت کردیم و هوا تاریک شد و ما شاید به دو کیلومتری شهرک رسیده بودیم و نیزارهای روی آب مانع از دیده شدن قایقهای ما توسط دشمن می¬شد. مدتی صبر کردیم تا اینکه هوا کاملاً تاریک شد.

هر لحظه که بر تیرگی هوا افزوده می شد منطقه وحشتناکتر می¬شد(البته برای دشمن) و صدای قورباغه¬ها وجانوران آبی دیگر و مرغابی¬ها از اطراف به گوش می رسید و بچه ها چهارچشمی مواظب اطراف خود بودند.و زیرلب دعا می کردند. دقایق و ثانیه های حساسی بر ما می گذشت . واقعا احساس می شد که هیچکس نفس نمی کشد. هیچ صدایی از کسی بلند نمی¬شد، همه غرق در فکر بودند و نگران از اینکه چه خواهد شد و چگونه با دشمن روبرو خواهند شد.

موتور قایق ها را خاموش کردیم و بقیه ی مسیر ، قایق را با پارو حرکت می دادیم تا دشمن را غافلگیر کنیم . آنها اگر متوجه حضور ما می شدند،  از خشکی به رحتی قایق های ما را منهدم و غرق می کردند. آرام آرام با پارو از لابه لای نیزارها به طرف ساحل حرکت کردیم و باز حرکت کردیم. نقطه ی عمل ما یک روستای ساحلی به نام «البیًضه» بود که می بایست با تصرف  آن و پاسگاههای اطراف، در عمق ساحل دشمن به پیشروی ادامه می دادیم.

 من که در عملیات های قبل شرکت کرده بودم بیشتر احساس خطر می کردم ولی فرماندهان ،نقشه و برنامه را آنقدر آسان و راحت جلوه داده بودند که بعضی از بچه ها گمان می کردند که قبل از فاش شدن عملیات و بدون برخورد با موانع به روستا می رسیم و به راحتی در آنجا پیاده شویم و از آنجا به صورت منظم پاسگاهها را غافلگیر و خلع سلاح و یا منهدم می کنیم . الته این آرزوی ما بود و آرزو برجوانان عیب نیست!(ادامه دارد)

مطالب مرتبط

برای خواندن هور شمالی5 کلیک کنید

برای خواندن هور شمالی6 کلیک کنید

برای خواندن هور شمالی7 کلیک کنید

برای خواندن هور شمالی8 کلیک کنید 

برای خواندن هور شمالی9 کلیک کنید 

برای خواندن هور شمالی10 کلیک کنید 

برای خواندن هور شمالی11 کلیک کنید 

برای خواندن هور شمالی12 کلیک کنید 

  • کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان

نظرات (۱)

این وبلاگ توسط استاد معظم دکتر سیدزین العابدین صفوی و دوستانشون نوشته میشه.
حیف که این جوانان شهر  بااعمالشون،خودشون رو از داشتن همچین افرادی انقلابی،متخصص،متدین و متعهد محروم کرده است.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
صفحه اصلی
درباره ما
تماس با ما
ثبت وبلاگ
گلدون وبلاگی
ارسال مطلب
فا تولز ، ابزار رایگان وبمستر