کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان | چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۳۶ ق.ظ
خلاصه کتاب : ده گفتار 1 و 2. تقوا
تقوا، یکى از کلمات رایج دینى است، و تقریبا به همان اندازه که در مباحث اسلامى از ایمان و عمل یاد شده، از تقوا هم سخن به میان آمده است.
این کلمه از ماده وقى به معناى حفظ و نگهدارى است. راغب اصفهانى در کتاب مفردات القرآن مىگوید:
وقایه عبارت است از محافظت چیزى از هر چه به آن زیان مىرساند، و تقوا؛ یعنى حفظ نفس از آنچه بیم مىرود. معناى اصلى تقوا این است. اما گاهى تقوا بجاى خوف و خوف به جاى تقوا به کار مىرود. تقوا در عرف شرع یعنى نگهدارى نفس از آنچه انسان را به گناه مىکشاند، و این، با ترک ممنوعات و محرمات محقق مىگردد.(6)
معمولا در زبان فارسى تقوا را پرهیزگارى یا ترس ترجمه مىکنند و ظاهرا فارسىزبانان از این کلمه چنین برداشتى دارند؛ مثلا در ترجمه هدى للمتقین(7) مىگویند: هدایتى براى پرهیزگاران یا در مورد اتقوا الله(8) گفته مىشود: از خدا بترسید، اما در معناى تقوا باید توجه داشت، اگر چه لازمه تقوا و محافظت نفس نسبت به چیزى، ترک آن چیز یا اجتناب از آن است، اما چنین نیست که معناى تقوا همان ترک و پرهیز باشد، لذا شاید بهتر باشد، تقوا را به خودنگهدارى ترجمه کنیم.
البته همان طور که دیدیم، این کلمه در زبان عرب، گاه مجازا به معنى خوف نیز به کار میرود. با شنیدن کلمه خوف خدا، شاید این سوال براى کسى پیش آید که مگر خداوند چیز ترسآورى است. او که کمال مطلق و شایستهترین موضوع براى دوست داشتن است، چرا از او بترسیم.
حقیقت این است که خود خداوند موجب ترس نیست، بلکه از عدالت الهى باید ترسید: یا من لا یرجى الا فضله و لا یخاف الا عدله(9) عدالت هم به نوبه خود امر وحشت آورى نیست، انسانى که از عدالت مىترسد، در حقیقت از خود مىترسد که در گذشته خطایى از و سر زده، یا بیم دارد که در آینده نسبت به حقوق دیگران تجاوز کند، لذا مسأله خوف و رجا نیز همین است که از طرفى مؤمن باید از طغیان نفس اماره، خود بهراسد که مبادا زمام از کف عقل گرفته شده، به دست نفس بیفتد (خوف) و از طرف دیگر نسبت به ذات خداوند تعالى، اعتماد و اطمینان داشته باشد که همواره او را یارى خواهد کرد (رجا).
از آن چه درباره لغت تقوا گفته شد، تا اندازهاى مىتوان حقیقت تقوا را از نظر اسلام فهمید. انسان اگر بخواهد، در زندگى اصولى داشته باشد و از آن اصول پیروى کند، ناچار باید خط مشى معینى داشته باشد و لازمه حرکت در مسیرى معین، آن است که خود را از امورى که موافق هوسهاى آنى وى مىباشند، ولى با هدف و اصولى که در پیش گرفته، منافات دارند، نگهدارى کند. لذا تقوا، به معنى عام، لازمه تحت فرمان عقل زیستن و به عبارتى لازمه انسانیت است، نه مختص دینداران.(10)
مطلب دیگر این است که این حفظ و صیانت از خطاها و گناهان را به دو شکل مىتوان بررسى کرد: تقواى ضعف و تقواى قوت.
در نوع اول، انسان براى محافظت خود از آلودگى گناهان، از موجبات آنها فرار مىکند؛ یعنى خود را همیشه از محیط گناه دور نگه مىدارد، اما تقواى قوت، این است که انسان در روح خود حالت و قوتى پدید آورد که به وى یک مصونیت روحى و اخلاقى بدهد؛ یعنى انسان از لحاظ روحى به قدرى قوى شود که اگر فرضا در محیطى که وسائل گناه هم فراهم است قرار بگیرد، آن حالت و ملکه روحى، مانع از آلودگى وى به گناهان شود.
در زمان ما، اغلب مردم تصورشان از تقوا، همان نوع اول است و شاید علت پیدایش این تصور آن باشد که از اول، تقوا را براى ما پرهیزگارى ترجمه کردهاند و تدریجا پرهیز از گناه، به معنى پرهیز از موجبات گناه تلقى شده و بدین شکل، کلمه تقوا، معناى انزواى از اجتماع را به خود گرفته است. در کتب اخلاقى گاهى از عدهاى یاد مىکنند که براى جلوگیرى از کثرت کلام و گفتن حرف لغو، سنگریزهاى در دهان مىنهادند، تا حرف زدن بر ایشان مشکل شود؛ یعنى اجبار عملى براى خود درست مىکردند و این، نمونهاى است براى تقواى ضعف، این گونه اجتنابها اگر کمال محسوب شود، به عنوان مقدمهاى است که در مراحل اولیه براى پیدا شدن ملکه تقوا فایده دارد؛ اما حقیقت تقوا و کمال واقعىاش همان روحیه عالى و مقدسى است که باعث شود بدون اجبار عملى و حتى با مهیا بودن وسایل گناه، انسان از آن اجتناب کند.
در آثار دینى و خصوصا نهج البلاغه، در مورد تقوا بسیار تأکید شده است. امیرالمؤمنین على علیهالسلام مىفرماید: مثل خلافکارى و زمام نفس را به کف هوس دادن، مثل اسبهاى چموشى است که لجام را پاره کرده، اختیار را کاملا از کف سوارکاران ربودهاند و سرانجام آنها را در آتش مىافکنند؛ و مثل تقوا، مثل مرکبهاى رهوار و رام و مطیعى است که مهارشان در اختیار سوارانشان است و آنها را وارد بهشت مىکنند.(11)
این حدیث، علاوه بر بیان خاصیت ضبط و مالکیت نفس در تقوا، اشاره مىکند که لازمه مطیع هوس بودن، زبونى و ضعف و بى شخصیتى و بى ارادگى است و لازمه تقوا، قدرت اراده و شخصیت معنوى.(12)
با توجه به این که گفتیم: تقوا باعث مىشود که انسان در اصول معینى که براى خود برگزیده محدود شود و از آنها تجاوز نکند و خصوصا با تعبیرات دین از تقوا (مانند حصار و حصن دانستن آن)، شاید برخى بپندارند که تقوا دشمن آزادى است و زنجیر و محدودیتى است براى بشر. به این افراد باید گفت: تقوا محدودیت نیست، مصونیت است. تقوا براى روح، مانند خانه براى زندگى(13) و لباس براى تن؛(14) است خانه و لباس را محدود کننده آزادى بشرى نمىدانیم، بلکه آن را باعث مصونیت زندگى انسان از بلاها، سرما، گرما و... مىشماریم. تقوا نیز چنین است و حتى به فرموده امیرالمؤمنین على علیهالسلام نه تنها مانع آزادى نیست که موجب آزادى است.(15)
البته باید توجه کرد، چنین نیست که شخص متقى، معصوم گردد، بلکه انسان در عین این که در حمایت تقوا زندگى مىکند، باید خود، حارس و حافظ آن باشد؛ مانند لباس که ما را از سرما و گرما حفظ مىکند، ما نیز آن را از آلودگى، دزد و... حفظ مىکنیم؛ الا فصونوها و تصونوا بها.(16)لذا باید نسبت به خطراتى که بنیان تقوا را متزلزل مىکند، توجه داشت. در دستورات دینى مىبینیم که اگر چه تقوا ضامن جلوگیرى از بسیارى گناهان تلقى شده، اما نسبت به گناهانى که تأثیر و جاذبه قوىترى دارند، دستور پرهیز و حریم گرفتن آمده است؛ مثلا هیچگاه گفته نشده که تنها بودن در اتاقى که در آن شراب هست، حرام است؛ زیرا در این جا، همان ایمان و تقوا، نگهدار و ضامن انسان است، ولى در مسأله جنسیت، به خاطر تحریک و قدرت شدیدش این ضمانت از تقوا برداشته شده و لذا گفتهاند: خلوت کردن و تنها بودن زن و مرد نامحرم، حرام است.(17)
آثار تقوا
اکنون به ارزش و آثار تقوا بپردازیم؛ گذشته از آثار مسلمى که تقوا در زندگى اخروى دارد و یگانه راه نجات از شقاوت ابدى است، در زندگى دنیوى نیز ارزش و آثار زیادى دارد، تا حدى که حضرت على علیهالسلام تقوا را براى رفع همه دردها و ابتلائات بشرى مفید مىداند؛ دواء داء قلوبکم و شفاء مرض اجسادکم و صلاح فساد صدورکم و طهور دنس انفسکم...(18)ارزش یک چیز وقتى خوب معلوم مىشود که چیز دیگرى جاى آن را نتواند بگیرد؛ فى المثل یکى از مشکلات امروزى بشر، مسأله کثرت قوانین و مقررات و تغییر و تبدیلهاى پیاپى آنهاست. البته در لزوم قوانین براى حفظ و کنترل جامعه مدنى شکى نداریم، ولى باید دانست که تنها با این کار نمىتوان جامعه را اصلاح کرد.
قانون، فقط حد و مرز را تعیین مىکند، اما باید نیرویى در خود مردم باشد که این حدود را محترم بشمارد و آن، تقواست؛ تا تقوایى نباشد، نمىتوان از احترام به قانون سخن گفت. به خاطر همین بى تقوایى است که امروزه مفاسد اجتماعى و اخلاقى، رواج بیشتر و گستردهترى نسبت به گذشته پیدا کرده است.
تقوا براى سلامت جسمى انسان نیز مفید است. البته تقوا، قرص و آمپول نیست، اما اگر تقوا نباشد، بیمارستان خوب، طبیب و پرستار خوب و... نخواهد بود علاوه بر اینها، آدم متقى چون به حق خود راضى است، چنین نیست که دائما در این فکر باشد که کجا را ببرد و کجا را بخورد و...، لذا به انواع بیمارىها؛ مانند زخم روده و معده و سکته قلبى و... دچار نمىشود و افراط در شهوت و دیگر گناهان، او را ضعیف و ناتوان نمىسازد.(19)
اثر دیگر تقوا، روشن بینى و بصیرت دل است که این اثر مهم، باعث باز شدن باب سیر و سلوک و عرفان هم شده است. قرآن کریم مىفرماید: ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا(20) و نیز واتقوا الله و یعلمکم الله(21) یا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرمایند: جاهدوا انفسکم على اهوالکم، تحل قلوبکم الحکمة(22) یا من اخلص لله اربعین صباحا، جرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه(23) گاه نیز این تأثیر تقوا به طور غیر مستقیم بیان شده است؛ مثل تأثیر هواپرستى و بى تقوایى در تیرگى دل و خاموشى نور عقل: عجب المرء بنفسه احد حساد عقله(24) یا اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع(25)
حال ببینیم چگونه تقوا در روشنبینى تأثیر دارد؛ ابتدا یاد آور مىشویم که قوه عاقله انسان، دو نوع محصول فکر و اندیشه دارد که از اساس با هم اختلاف دارند: اندیشههاى نظرى و اندیشههاى عملى؛ لذا حکمت را به دو بخش حکمت نظرى و حکمت عملى، تقسیم کردهاند؛ حکمت نظرى، درباره واقعیتها و هستها صحبت مىکند و مبناى علوم طبیعى و ریاضى و فلسفه الهى است. اما حکمت عملى مبناى علوم عملى زندگى و اصول اخلاقى است و درباره تکلیفها و بایدها سخن مىراند. راهى که انسان در زندگى انتخاب مىکند، مربوط به چگونگى قضاوت عقل عملى است و این کار که در آثار دینى آمده، تقوا به عقل کمک مىکند، مربوط به عقل عملى است؛ یعنى انسان در اثر تقوا راهى که باید در زندگى پیش بگیرد، بهتر مىشناسد، نه این که با تقوا، علوم ریاضى و طبیعى را بهتر مىفهمد.
حال ببینیم چگونه تقوا روشنگر عقل عملى است. همه مىدانیم که اگر هوا و هوس، خشم، شهوت، خودپسندى و نظایر اینها بر وجود انسان حاکم گردند، حتى عقل و وجدان انسان را هم از کار مىاندازد و شخص، به جایى مىرسد که به جاى پیروى از عقل، از هوا و هوس خود پیروى مىکند؛ مثلا عقل یک جوان، او را ملزم به تحصیل علم و تحمل زحمت مىکند، اما شهوت و عیاشى، وى را به لذتهاى زودگذر مىخواند که در صورت شدت گرفتن اینها، تأثیر گذارى عقل، ضعیف مىشود. نقش ملکه تقوا این است که هوا و هوس را آرام کرده، تحت فرمان عقل در مىآورد؛ بنابراین تقوا دشمن دشمن عقل و در نتیجه، دوست و کمک کننده عقل است. پس مىبینیم که واقعا تقوا به عقل انسان کمک مىکند و بصیرت مىدهد، اما این کمک به صورت غیر مستقیم است؛ یعنى جلو دشمن عقل را مىگیرد.
با توضیحات فوق، این مطلب هم روشن مىشود که چرا بعضى مىپندارند هوش، غیر از عقل است؛ آنها دیدهاند عدهاى در مسائل علمى، بسیار زیرکند، اما مصالح زندگى را نمىتوانند به خوبى تشخیص دهند؛ یعنى به قول آنها، غفلتشان زیاد است ولى هوشى ندارند یا برعکس. اما حقیقت این است که عقل و هوش، دو چیز نیستند، منتهى افرادى با هوشى که در مسائل علمى و مصالح زندگى ضعیفند، به خاطر طغیان دشمنان عقلشان (یعنى طغیان هوا و هوس)، اثر عقل عملى آنها ضعیف شده است و لذا راه علاج اینها، فقط تقواست.
خوب است در این جا یاد آور شویم که اگر چه تقوا در حوزه عقل نظرى، به شکل فوق، دخالتى ندارد، اما به شکل دیگرى در تحصیل معارف الهى موثر است. علم امروز، این نظریه قدما را تایید کرده که حس اصیلى به نام حس الهامگیرى در انسانها هست که مستقل از سایر قوا کار مىکند و البته قابل رشد و تربیت است. از نظر منطق دین، آن چه این حس را رشد مىدهد، همین تقوا، طهارت، و مجاهدت اخلاقى و مبارزه با هواهاى نفسانى است.
امیرالمؤمنین على علیهالسلام مىفرماید: قد احیى عقله، و امات نفسه حتى دق جلیله، و لطف غلیظه، و برق له لامع کثیر البرق، فابان له الطریق، و سلک به السبیل، فتدافعته الابواب الى باب السلامة.(26) (27)
اثر دیگر تقوا و طهارت روح، در ناحیه عواطف و احساسات است. انسان تقوا که خود را از پلیدیها و کارهاى زشت دور نگه دارد، احساساتى رقیقتر، لطیفتر و عالىتر از یک فرد غرق شده در شهوات و مادیات و فحشا خواهد داشت.
به نظر من علت این که دیگر شاعران در حد حافظ و سعدى یافت نمىشود کاهش رقت و لطافت روحى ناشى از بى توجهى به تقوا و معنویت در شاعران است. آدم پلید و آلوده هر قدر هم با هوش باشد، از درک لطایف معنوى و روحى عاجز است.
یکى دیگر از آثار تقوا این است که صاحبش را از مضایق و گرفتارىها نجات مىدهد و در کارش سهولت و آسانى ایجاد مىکند. خداوند، در قرآن کریم مىفرماید:
و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب(28) یا و من یتق الله یجعل له من امره یسرا...(29) براى فهم چگونگى این تأثیر تقوا، به عنوان مقدمه باید بگوییم، سختىها و تنگناهایى که براى انسان واقع مىشود، دو گونه است: در بعضى موارد، اختیار و اراده انسان، هیچ دخالتى در سختىها ندارد؛ مانند غرق شدن کشتى به خاطر طوفان، خراب شدن خانه به خاطر زلزله و سیل و...، اما در بعضى موارد، اراده انسان در گرفتار شدن او در سختىها دخیل است. این نوع سختیها همان گرفتارىهاى اخلاقى و اجتماعى است که منشأ آنها خود انسان است. در مورد سختىهاى مورد اول، مانند طوفان و زلزله نمىتوان قاطعانه اظهار نظر کرد که آیا بیان قرآن، شامل نجات از آنها هست یا نه. البته هیچ مانعى نیست که در این موارد، یک نوع ضمانت الهى نظیر استجابت دعا در کار باشد و خداوند، افراد متقى را از این امور نجات مىدهد. به هر حال این نوع گرفتارىها فعلا مورد بحث نیست. ولى مسلما آیات قرآن، گرفتارىهاى دسته دوم را در بر مىگیرند.
اگر دقت کنیم، مىبینیم که منشأ بیشتر گرفتارىهاى هر کس، خود اوست. به فرموده پیامبر صلى الله علیه و آله و سلماعدى عدوک نفسک التى بین جنبیک،(30) از این نکته مىتوان فهمید که سلاح تقوا تا چه اندازه در این که انسان را از فتنهها دور نگه دارد موثر است. انّ الذین اتقوا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون.(31)
تقوا به این دلیل که آگاهى و بصیرت ایشان را زیاد مىکند، باعث نجات آنها از گرفتارىها مىشود. گرفتاریها و شدائد در تاریکى غبار بر خاسته از گناهان پیدا مىشود و تقوا این غبار را مىنشاند. از سوى دیگر، تقوا و خودنگهدارى سبب مىشود که انسان نیروهاى ذخیره شده وجود خود را در راههاى لغو و حرام هدر ندهد و بدیهى است که آدم نیرومند، با اراده و با شخصیت، بهتر تصمیم مىگیرد و بهتر مىتواند خود را نجات دهد.
در اواخر سوره یوسف علیهالسلام آمده است که: انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین.(32)
قرآن کریم نتیجه داستان یوسف را در این جمله خلاصه کرده که عاقبت، از آن تقواست و این تقوا بود که یوسف علیهالسلام را از آن همه مهلکهها و سختىها نجات داد و به اوج عزت رساند.(33)
3. امر به معروف و نهى از منکر
امر به معروف و نهى از منکر یکى از اصول عملى اسلام است و در میان علماى اسلامى، و خصوصا در کتابهاى فقهى زیاد مورد بحث قرار گرفته است. معمولا کسانى که در این باره مطلب نوشتهاند، بحث خود را چند قسمت کردهاند:
اول، بیان آیات و احادیث از معصومین علیهم السلام در این باب که خیلى زیاد و به (قول شهید ثانى) کمرشکن، است دوم، بحثى در معناى معروف و منکر و تعریف آنها و احیانا به تبع آن، بحث حسن و قبح عقلى (براى شناخت معروف و منکر). سوم، واجب کفائى یا عینى بودن آن. چهارم شرایط وجوب آن، که فقها معمولا چهار شرط ذکر مىکنند: علم و معرفت، احتمال اثر و نتیجه، مترتب نشدن مفسده و اصرار متخلف بر ادامه آن. پنجم: مراتب و درجات آن، که در اخبار، به طور کلى، سه درجه قلب، زبان و دست براى آن ذکر شده و فقها این مطلب را تفصیلى مىدهند که نشانه تنفر قلبى، ابراز یک عمل یا عکس العمل منفى است، مثل ترک معیشت یا اظهار تاسف و ناراحتى با قیافه، در مرتبه زبان، ابتدا پند و نصیحت ملایم و بعد درشتى و خشونت، براى مرتبه عمل نیز درجاتى ذکر کردهاند و اغلب، جایى را که منجر به قتل یا جراحت شود، مشروط به اجازه حاکم شرع مىدانند؛ زیرا اجازه دادن به عامه مردم در این موارد، مستلزم هرج و مرج در اجتماع مىشود. فقها مسائل دیگرى هم در ذیل این بحث مطرح کردهاند که فعلا از آن صرف نظر مىکنیم. از این خلاصه مطالبى که گفتیم، معلوم مىشود که بحثهاى مربوط به این مطلب، چگونه مباحثى بوده است.(34)
تاریخچه امر به معروف و نهى از منکر در اسلام در جامعه اسلامى: در حدود هزار سال پیش، تشکیلاتى به نام دائره حسبه یا احتساب، در جامعه اسلامى پدید آمد. این دایره به عنوان امر به معروف و نهى از منکر تشکیل شده و پایه دینى داشته و از شوون حکومت اسلامى بوده است. محتسبین و مخصوصا آنان که در راس دایره حسبه بودهاند، مىبایست، هم عالم مىبودند و هم متقى و هم امانتدار، و از این رو یک نوع احترام دینى هم در میان مردم داشتهاند.
محتسب؛ ناظر و مراقب اعمال مردم بوده که مرتکب منکرات نشوند و مخصوصا شراب خواران را تحت نظر قرار مىدادند؛ لذا شاعران در اشعار خود در کنار مسأله مى و مىخوارگى، از جور محتسب بسیار نالیدهاند.
نکته جالب درباره این دایره، وسعت نظرهاى اصلاحى مسلمین در گذشته است؛ آنها مسأله امر به معروف و نهى از منکر را به چند مسأله عبادى، محدود نکرده بلکه این اصل را عملا ضامن همه اصلاحات اخلاقى و اجتماعى خود مىدانستند، تا آن جا که علاوه بر مبارزه با تظاهر به فسق، حتى وظیفه شهردارىهاى امروزى (مانند بازرسى لبنیات فروشىها جهت رعایت بهداشت و...) و حتى بعضى کارها که امروزه به کلى بر زمین مانده است، مانند نظارت بر امور مساجد و منابر؛ که واعظى حدیث دروغى نخواند و مردم را به بدعتى دعوت نکند و... هم بر عهده محتسب بود.
البته به دو نکته در این زمینه باید توجه کرد؛ اولا اگر چه دایره احتساب، یک دایره رسمى وابسته به حکومت بوده، سایر مردم هم وظیفه امر به معروف خود را تا آن جا که بر عهده عموم است، مثل تذکر و موعظه و اعراض و... انجام مىدادهاند و آن را به عنوان یک وظیفه عمومى براى خود تلقى مىکردهاند.
ثانیا، هر چند این دایره وابسته به حکومت خلفا بوده و بالطبع نمىتوانست صد در صد مقاصد شارع را تأمین کند؛ ولى در جاى خود، اقدام مفیدى در این زمینه به نظر مىرسد.
انسان وقتى به توصیهها و بیاناتى که راجع به امر به معروف و نهى از منکر وارد شده رجوع مىکند و فائده چشمگیرى که برایش مطرح کردهاند و بعد، عمل نشدن به این واجب الهى را در جامعه مىبیند بسیار متاسف مىشود.
قرآن کریم مىفرماید: و المومنون و المومنات اولیاء بعض یامرونهم بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلاة و یوتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله اولئک سیرحمهم الله انّ الله عزیز حکیم.(35)
این آیه کریمه اشاره دارد که لازمه ایمان حقیقى - نه تقلیدى - رابطه و علاقه مؤمنان به سرنوشت یکدیگر و لازمه این محبت و علاقه، امر به معروف و نهى از منکر است. لازمه امر به معروف و نهى از منکر هم این است که بندگان، به وظیفه خود عمل کنند؛ از جمله، عبادت و خضوع نسبت به پروردگار (نماز) و همچنین کمک و دستگیرى از فقرا (زکات) و در یک کلام، لازمه اصل امر به معروف و نهى از منکر، اطاعت خدا و رسول و زنده شدن همه دستورات دینى مىباشد.
نتیجه همه اینها آن است که رحمت خداوند که کارهاى خود را با سنتهاى حکیمانه اجرا مىکند، شامل حال گردد.
از امام باقر علیهالسلام روایت شده است که بها تقدم الفرائض و تامن المذاهب و تحل المطالب و ترد المظالم و تعمر الارض و ینتصف عن الاعداء و یستقیم الامر.(36)
امروز اگر چه به هیچ شکل، چنان قدرتى براى اقامه این اصل نیست، اما آن چه بیشتر جاى تاسف است، این که فکر این مسأله هم به کلى از ذهن مسلمین خارج شده و آن چه در گذشته به عنوان امور اجتماعى دینى مطرح بود، امروزه اساسا جزء امور دینى شمرده نمىشود. مظاهرى هم که در این اواخر به نام امر به معروف و نهى از منکر در زندگى اجتماعى ما پیدا شده، چنان است که باید گفت: اگر امر به معروف و نهى از منکر، همین است، بهتر که متروک بماند.
اما چرا این اصل متروک شده؟ به نظر من، سبب آن بیشتر خود ما بودهایم؛ مثلا اولین شرط عمل به این اصل، داشتن حسن نیت و اخلاص است و ما فقط در مورد منکراتى که علنى است و به آنها تجاهر مىشود حق اعتراض داریم؛ اما در گذشته نزدیک، یک عده مردم ماجراجو که مىخواستند خود را با دیگران صاف کنند، چند صباحى در گوشه مدرسهاى زندگى کرده عبا و عمامهاى تهیه مىکردند و سپس با دستاویز قرار دادن این اصل مقدس، چه حرفها و جنایتها و منکرات شنیعى که انجام نمىدادند.
نکته دیگر، این که متاسفانه امروز در جاى این اصل فقط به دو چیز توجه داریم: پند و بند، اول پند مىدهیم، اگر اثر نکرد، به زدن و بستن متوسل مىشویم. البته شکى نیست که نصیحت و اعمال زور، دو وسیله براى این کارند؛ اما نه وسیلههاى منحصر به فرد و مىتوان از راه حلهاى دیگر؛ مانند تشویق یا برنامه ریزىهاى صحیح دیگر براى رفع تدریجى عیوب و مشکلات اجتماعى که تأثیر بیشترى هم دارد استفاده کرد.(37)
در اخبار و روایات، سه مرحله براى این قبیل امر و نهىها، ذکر شده است: قلب و زبان و ید؛ ما معمولا از مرحله قلب، به جاى حسن نیت، اخلاص و علاقه به سرنوشت مسلمین، در ذهن خود، جوش و خروشهاى بیجا تصور مىکنیم باز مرحله زبان، به جاى بیانهاى روشن کننده، موعظهها و پندهاى تحکمآمیز مىفهمیم و از مرحله ید و عمل، به جاى تدبیر و تبلیغ عملى، تنها اعمال زور را! در مجموع براى گفتن و نوشتن و خلاصه براى زبان و مظاهر آن بیش از اندازه اهمیت قائلیم و همه کارها را از گوش و زبان مىخواهیم؛ در حالى که تأکید اسلام بر وجود الگوى عملى در اخلاق، بسیار بیشتر از تأکید بر نصایح لفظى است: کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم.(38)
مطلب دیگر این است که گذشته از این که باید در این مسأله، عمل را هم دخالت دهیم، باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که عمل فردى؛ خصوصا در دنیاى امروز، چندان مفید نیست و همکارى و همفکرى و مشارکت لازم است: یا ایها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا.(39) نکته بسیار مهم دیگر این که منطق را دخالت نمىدهیم؛ یعنى در این کار باید تدابیر عملى اندیشید و دید چه طرز عملى، مردم را به فلان کار نیک تشویق مىکند یا از فلان کار زشت باز مىدارد. عکسالعمل ما عموما به جاى تدبیر و اندیشیدن، اکتفا کردن به پند و اندرز و موعظه و ملامت بوده، هیچ گاه به فکر چارهجویى برنیامدهایم؛ زیرا اصلا توجه نداشتهایم که امر به معروف و نهى از منکر، تعبدى محض نیست و یکى از شرایط آن احتمال تأثیر است؛ یعنى احتمال بدهى که با سخن یا عملت، واقعا مصلحت تشریع این حکم، بر آورده مىشود.
در مورد بسیارى از عبادات که تعبدى محض هستند (چون نماز و روزه و...)، احتمال تأثیر را شرط نکردهاند، اما در امر به معروف، شارع، کارها را به عهده عقل و منطق گذاشته است، به قول صاحب جواهر، یگانه چیزى که باید در نظر گرفت این است که به چه شکل و با چه کیفیت و وسیلهاى، به هدف نزدیک مىشویم.
خلاصه این که اگر بخواهیم این اصل را احیا کنیم، باید مکتب و روشى عملى (نه صرفا زبانى) و در عین حال اجتماعى (نه انفرادى) و منطبق بر اصول روانشناسى و جامعهشناسى بیاوریم.
راستى، چرا ما مسلمین از هر طبقهاى شخصیتهاى مبرز داشتهایم: ادباى بزرگ، حکما، فقها، شعرا، نویسندگان و... امامصلح در جامعههاى ما بسیار کم بوده است؟! در حالى که وجود اصل امر به معروف و نهى از منکر در اسلام مىباید مصلحین زیادى به وجود آورده باشد، مخصوصا که پیشوایان ما مثل امیرالمؤمنین(40) و امام حسین علیهماالسلام(41)افتخار مىکردند که خود را مصلح بنامند.(42)